در سفر عشق تنی بی سرم در ره عشق آن سر بی پیکرم آتش عشقت به تنم می زند سوختم از تنت تبت می پزد در سفر عشق نباشد پایان همسفر عشق ندارد سامان گفتم ای عشق بیا همسفرم بی تو عمریست که من دربدرم زیر باران دل شد پریشان...
دست من نیست تویی هم نفسم دست من نیست تویی همسفرم ماه من حضرت زیبای جهان دست من نیست تویی ، در نظرم
قصه ای تلخ تر از قصه من هست آیا؟ نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!