باغِ تُهی سالها شد که باغم ز باران تهیست سهمِ خاکِ من از عشق، تَرَکهای نیست نبودَنش، چهها با دلِ سبزم نکرد که هرگز به لب خنده دیگر نگرد ز روزِ جدایی، ز آن روز شوم نه باران بدیدم، نه رویِ بهار جوارح همه خسته از انتظار فراق از دلم...