پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رودخانه ی بزرگشبیه به رد یک زخم کهنه شده بود...رودخانه ای که طی قرن هاشکل گرفته بوداکنون شبیه لحافِ چهل تکه ترک خورده ایاز سنگ و علفِ هرز بود...جین هارپر/خشکسالی...
کلاغ پیروُ،شانه ی مترسک... ***هم صحبت های؛-روزگارانِ خشکسالی! زانا کوردستانی...
کابوسِ خشکسالی،گلوی کارون را می فِشُرَد.. ***آه خوزستان! زانا کوردستانی...
مسجد، سر سحر خشکسالی دارددینم بی تو جای خالی داردمن مانده ام و سوال سختی اینطورماه رمضان با تو چه حالی دارد؟...
به گمانم بهشت هم خشکسالی است،این را از کف پای ترک خورده ی مادرم فهمیدم...
به باران نمی بازمبه باد نمی بازمبه برف ، به گرمای تابستاننمی بازمبا جسمی نیرومندبی هیچ چشم داشتیبی هیچ خشمیارام لبخند خواهم زدغذایم روزی یک کاسه برنجیک کا سه سوپ با کمی سبزیهرانچه روی میدهد رابه پیشیزی نمی گیرمخوب می بینم خوب می شنومو درک میکنمو سپس فراموش می کنمزیر سایه درخت سرو دشت انجا که یک کلبه چوبی کوچک استمی مانم اگردرشرق کودکی بیمارباشدبه پرستاریش می روماگردرغرب مادری خسته استبار ساقه ها...
موقع پرداخت یارانه که می شود.به فکر ذخیره های ناچیز اب می افتم درسال های خوشکسالی !...