متن خشکسالی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خشکسالی
باغِ تُهی
سالها شد که باغم ز باران تهیست
سهمِ خاکِ من از عشق، تَرَکهای نیست
نبودَنش، چهها با دلِ سبزم نکرد
که هرگز به لب خنده دیگر نگرد
ز روزِ جدایی، ز آن روز شوم
نه باران بدیدم، نه رویِ بهار
جوارح همه خسته از انتظار
فراق از دلم...
روزِ نخستِ مرداد آمد و رفت،
چون شعلهای از دلِ آتش برفت.
خورشید بر آن بامِ بلند ایستاد،
با تیغِ تب، بر تنِ این خاک زد.
بادی نیامد، نفسِ شب برید،
دل تنگ شد از هوای بیسند.
دل، مثل گلی در عطشِ دشتِ خشک،
بیسایه و بیچشمِ تو، پژمرد و...
ابرهای خسیس،
باران را دریغ میدارند؛
و در تکدّیِ کاسههای تفتیده،
در حسرتی نمناک،
هیچ نمیگذارند!
جنگلِ سرسبزِ ما را چون بیابان میکنند
چشمهها را خشک و دریا را گریزان میکنند
دستِ سنگینِ تبر با ریشهها پیمان شکست
سبز را با خاکِ خشکیده، غمافشان میکنند
مسجد، سر سحر خشکسالی دارد
دینم بی تو جای خالی دارد
من مانده ام و سوال سختی اینطور
ماه رمضان با تو چه حالی دارد؟