متن انتظار سواری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات انتظار سواری
باغِ تُهی
سالها شد که باغم ز باران تهیست
سهمِ خاکِ من از عشق، تَرَکهای نیست
نبودَنش، چهها با دلِ سبزم نکرد
که هرگز به لب خنده دیگر نگرد
ز روزِ جدایی، ز آن روز شوم
نه باران بدیدم، نه رویِ بهار
جوارح همه خسته از انتظار
فراق از دلم...
رسالةٌ إلى نفسی:
أکلمکِ وأنا أبحث عن تلک الملامح المزدهرة التی کانت تسکن زوایاکِ...
أین ذهبت؟
لماذا لم أعد أراها فیکِ؟
هل ماتت؟
أم اختبأت خلف صمتٍ لم أعد أفهمه؟
أم أحلّ مکانها الذبول فی خریفٍ اسمه القدر؟
حتى ابتسامتکِ المزیفة التی کنتِ تتصنعینها أمام الآخرین،
ما عادت تُزهر کما...
دریافتم کآن حضورِ عظیم،
سرابِ آبیست
در کویرِ دل !
مسافرانِ بی بازگشت
بیصدا رفتند،
مثل بارانِ بیادعا
که میبارد
و جز طراوت،
یادگاری نمیگذارد
رفتند و ما ماندهایم
با عکسهایی که در گوشهی اتاق
به ما زل میزنند اما،
نفس نمیکشند
بعد از آن سفر،
بسیار صدایشان زدیم
که برگردند،
بمانند،
نروند
دریغ اما...
جز پژواک جای خالیشان
ردی...
ترسم آن اَست
که در آن دم که رسی
من رفته باشم
بعد از عُمری
گنه و جرم و رذایل،
بندهیِ ملعونِ سافل
شده باشم
ترسم آن است
که چو آیی،
نه ز دوشت بار سنگینی؛
که شاید خودِ من،
بارِ عظیمِ
شانههایت
شده باشم
هر چه هستم،
هر چه...