شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تهی شده ام چو تخته پاره ای سوار بر موج می روم هرجا که بادم می برد بی اختیار بی حس مثل مرده ای به روی دست ها درون تابوتی سرد که بر روی دست های جمعیت می رود مثل شعری بی معنا مثل عشقی بی فرجام مثل زیبایی تو مثل شعرهای بی مخاطب فروغ مثل عشق های مجازی دروغ مثل لبخندی که درد می کندمثل سنگی که گریه می کندمثل آدم برفی که درک می کندمثل جوانی که خودرا به هنگام اذان صبحآمادهٔ طناب دار می کندمثل قسم به حباب روی آب در شعرها...
من کاملاً تهی هستم. می دانید کاملاً تهی بودن یعنی چه؟ تهی بودن مثل خانه ای است که کسی در آن زندگی نکند. خانه ای بدون قفل، بدون اینکه کسی در آن زندگی کند. هر کسی می تواند وارد شود، هروقت که بخواهد. این چیزی است که بیشتر از همه مرا می ترساند-هاروکی موراکامی - کافکا در کرانه...
آیاتو هم مانند منی؟!از خودت تهی هستی!شعر: چنار علی برگردان: زانا کوردستانی...
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی...
وقتی تصمیم به رفتن می گیریهیچ چیزی غم انگیزتر ازتکرارِ بی رحمانه ی صدایی نیستکه بی وقفه می پرسدکجای جهان از رفتنت تهی خواهد شد؟...
لذت دنیا کم نبوداگر غم نبود....تهی از زندگیبا خیال توزنده ام...بی تردید آرزوی منیدل زندهبه امید دیدارتمی گذرانم ثانیه های مرده را...
اندوه کسی را نکشتاما مارا از همه چیز تهی ساخت...
دنیا دیگر ظرافت نمیشناسد، نکته سنج نیست.آدمها نمیفهمند لحظه نشستن و برخاستن،نوشیدن یک لیوان آبیا باز کردن در یک قوطی توسط معشوقدر چشم عاشق چقدر میتواندباشکوه، پر هیمنه و زیبا باشد.اما برایشان مهم است که اسم معشوقشانچقدر دهان را پر میکند و چند دهان را میبندد.دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی،مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی ست......
دردم این نیست که او عاشق نیست ،دردم این نیست که...معشوق من از عشق تهی است ،دردم این است کهبا دیدن این سردی ها ...من چرا دل بستم؟!؟!...