یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
به کدام تکه ی غروبکه روی ابرها لمیده ستبوسه به دست های خورشید می زندسرخ....اعتماد کنمکه صبح خواهی آمدچگونه به این شیشه های رنگی پنجره امکه از هرکدامطرفی از ایران بیرون می زنددست بسپرمکه مشت پنجره باز می شودوصبح خواهی آمدبه من بگواین بته جقه های فرش راکه از سرو کولم بالا می روندبه ضم پایکوبی...چه طور آرام کنمکه صبح خواهی آمددوباره خیابان ها اعتصاب کردنددوباره سنگفرش هاچهارخانه های ناموزون می سازنددوب...
باران پچ پچ ملایمش رابه گوش زمین می زندشیشه زنجموره ی باران به ضرب قطرهو من پنجه در پنجه ی چناربرای ریخته شدنمبه من بگوبا این همه پاییز که از تهرانم کنده شدهچه کنموقتی که نیستی میرزای من...