عشق من دستانت که مال من باشد هیچ دستی مرا دست کم نمی گیرد
جان به جانم هم کنی جانم تویی
آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم
آن که سودا زده چشم تو بوده است منم آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم
میخواهم آغوش تو را در اوج لذت اوج غم هر چند با بُر خوردنِ لب ها به لب ها بیشتر می خواهمت از قصه ی عشقِ مسیحا بیشتر از مریم قدّیسه در انجیل لوقا بیشتر
این همه حرف نزن این همه قصه نگو این همه خسته شدم جان من بوسه بگو
دست به بند می دهم گر تو اسیر می بری
وسیع باش و تتها و سر به زیر و سخت
بند بند قلب من وابسته ی چشمان توست پاره می گردد همه وقتی نگاهم می کنی
ساز ناکوک من امروز کمی غمگین است گوشه ی عشق دلم از غم او رنگین است
رنگ لبخند تو بر هیچ لبی نیست که نیست
دوست دارم که پریشان بکنی مویت را دوست دارم که پریشان تو باشم، چه کنم ؟ کافر هر چه خدا باشم و مستی بکنم دوست دارم که مسلمان تو باشم چه کنم؟
چون به کام دل نشد دستی در آغوشت کنم می روم تا در غبار غم فراموشت کنم
چون تو حاضر میشوی من غایب از خود می شوم
چه گریزی ز بر من ؟ که ز کویت نگریزم گر بمیرم ز غم دل، به تو هرگز نستیزم من و یک لحظه جدایی ؟ نتوانم نتوانم ... بی تو من زنده نمانم
دوستت دارم با همه هستی خود، ای همه هستی من و هزاران بار خواهم گفت ، دوستت دارم را
اگر بر خیزم از جسمم تو هم پا می شوی با من ؟
همیشه چیزهایی را که نداشته ام بیشتر دوست داشته ام همچون تو که بسیار دوری که بسیار ندارمت
دوست دارم که پریشان بکنی مویت را دوست دارم که پریشان تو باشم، چه کنم ؟
هر کجا تو با منی من خوشدلم گر بود در قعر چاهی منزلم با تو دوزخ، جنت است ای جانفزا با تو زندان، گلشن است است دلربا
بی تو به تن خسته ی من دیگر نیازی نیست امشب بی تو می نشینم تا سحر تا جان دهم آخر امشب در انتظار مرگ خواهم مرد
وقتی نگاهم کرد خلع صلاحم کرد ماندم که با عشقش آخر چه خواهم کرد؟
اندر دل من درون و بیرون همه اوست
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید