پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جانا ، نظری که ناتوانمبخشا ، که به لب رسید جانم...
بد عهدی عمر بین، که گل ده روزه سر بر زد و غنچه گشت و بشکفت و بریخت...
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟چشم ما تا کی چنین گریان بود؟تا کی از وصلش نصیب بخت مامحنت و درد دل و هجران بود؟......
شاد کن جان من، که غمگین استرحم کن بر دلم، که مسکین استروز اول که دیدمش گفتم:آنکه روزم سیه کند این استروی بنمای، تا نظاره کنمکارزوی من از جهان این استدل بیچاره را به وصل دمیشادمان کن، که بیتو غمگین استبیرخت دین من همه کفر استبا رخت کفر من همه دین استگه گهی یاد کن به دشناممسخن تلخ از تو شیرین استدل به تو دادم و ندانستمکه تو را کبر و ناز چندین استبنوازی و پس بیازاریآخر، ای دوست این چه آیی...
ز غصه صدهزاران قصه دارم ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟...
غم هجران تو، ای دوست، چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟...
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند...
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی دانمهمه هستی تویی، فی الجمله، این و آن نمی دانم...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم...
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است...
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است...
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟...
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشیدلم بی تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم...
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
عشق شوقی در نهاد ما نهاد...
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست می دارمت به بانگ بلند...
ز شادی در همه عالم نگنجماگر یک لحظه غم خوارم تو باشی...
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشیمرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی...
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!...
بیاکه چشم مرا بی تو نیست بینایی... ️️️...
به جز غوغای عشق تودرون دل نمی یابم ...! ️️️...
.ز شادى در همه عالم نگنجمبه بوى آن که گلزارم تو باشى ️️️...
.جُرمم این دان که زِ جان دوست ترت می دارم ... ️️️...
بیا،که با غمِ تو بر نمی توان آمد....
نگاه کردم و در خود، همه تو را دیدم......
دل در طلبت هر دو جهان می بازد......
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی.... ️️️...
با من آن یار اگر عشق نبازد چه کنم؟...
بجز غوغای عشقِ تو،درون دل نمی یابم..️...
ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو... ️️️...
نگارا بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینیز من دلخسته یاد آور شبت خوش باد من رفتم...
بِرس، که بی تو مرا جان به لب رسید، بِرس......
از یار جدا و با غمش پیوسته .....
نگاه کردم و در خود ، همه تو را دیدم......
به جان می جویمت جانا کجایی ؟...
مرا گویی : مَشو غمگین، که خوش دارم تو را روزیچو می گردم هلاک از غَم تو آنگه خوش مرا داری ...!؟ ...
به من شکسته دل گو که: چگونه ای؟ کجایی؟...
همی جویم تو را هرجا کجایی ...؟...
آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد......
جرمم این دان که ز جان دوست ترت می دارم......
دوست می دارمت به بانگ بلند ......
با عشق، قرار در نگنجد......
یک بوسه ربودم ز لبتدل دگری خواست......
کجایی ای ز جان خوشتر... عجل لولیک الفرج...
لب لعل تو جانم می نوازد.......