شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شده، محصورِ دستِ غم، فضای دشت های باز؛هزارآوای احساسم، گرفتارِ هزاران باز!از آن روزی، که «تو»، رفتی، از این خانه، به یک باره،به رویم بسته شد شادی؛ ولی درهای غصّه، باز!زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.«باز»: آرایه ی جناس تام....
به گوشه، گوشه ی جانم، شکفته، بوته های بغض؛درونِ دشتِ دل گشته ست، صدها غنچه ی غم، باز!شُکوهِ شِکوه های دل، زدوده، کوهِ صبرم را؛شکیبا می شود قلبم؛ اگر باشی کنارم باز!زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.«باز»: آرایه ی جناس تام....