
الههی احساس
فشردهای از کتابهای زهرا حکیمی بافقی متخلص به الههی احساس. (الف_احساس). آدرس وبلاگ شخصی: zahakimi.blogfa.com
شمیم شکوفههای شادی
شکفته، درونِ دشتِ جانم
فقط با تو میشود پُر از شور
گُلِ حسّ باورِ نهانم
گاهی، تپش عشق، کمی میخواهم
از بارشِ «احساس»، نمی میخواهم
وقتی که دلم، خسته از این دنیا هست
چشمان و لبِ یار، دمی میخواهم
سرتاسرم چون شعلهزاری هست؛ باور کن
آتشفشان بیقراری هست؛ باور کن
شهید!
تو در گویاترین دبستانِ دل،
به دستوریِ آن دلبرِ دلسِتان،
داستانِ دلدادگی گفتی.
تو در دریاییترین شهرآشوبِ دل،
دُرّ دلآشوبی سُفتی!
تو در دریاییترین شهرآشوبِ دل،
دُرّ دلآشوبی سُفتی!
شهید!
تو در آیینِ آسمانیِ عشق،
اتقانِ ایمان؛ اتمامِ عرفان؛
و اجابتِ سبزِ دعا بودی؛
و با ایثارِ جان،
خویشتن را،
بخشندهی آزادی نمودی!
شهید!
تو آزادیخواهی بودی آزادهخو؛
که آییننامهی عشق؛
و آزادنامهی آزادگی را،
با مرکّب خون خویش امضا نمودی؛
و تا همارهی آزادگی،
آیینپرستِ آزادیِ انسانیّتِ انسان،
باقی ماندی.
به نام یگانهیزدانِ همواره جاودان
بخش نخستِ غزلِ امواجِ درد، پیشکش به:
روان پاک شهیدان انفجار تروریستی،
در گلزار شهدای کرمان.
(تاریخ سرایش: سیزدهم دیماه ۱۴۰۲.)
🌷🌷🌷
بهترین گلبوتههای باغ جان پرپر شدند
میهمانِ آسمانو، صد هزار اختر شدند
بس پدر بودهست، در خطّ شهادت، جان به کف
همچنانکه: مادران...
به نام یگانهی هماره جاوید
بخش پایانی غزلِ امواجِ درد، پیشکش به:
روان پاک شهیدان انفجار تروریستی،
در گلزار شهدای کرمان.
(تاریخ سرایش: سیزدهم دیماه ۱۴۰۲.)
🌷🌷🌷
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد
بس جوان، پرپر؛ بهسانِ قاسمو، اکبر شدند
گوشه گوشه، در خیابان، موج میزد خونشان
غمنشان...
✍ برشی از یک غزل، ۱۳۳ کتاب آوای احساس، پیشکش به پیشگاه پرشکوه حضرت علی اصغر (ع):
دنیای غم بود و، تمامِ لحظهها، دلگیر
گویا برای ماندنِ کودک، زمان شد دیر
در دستِ «تو»، آن کودکِ ششماهه عطشان بود
نامردمان آبش ندادند و، زدندنش تیر
آیا چه بود آخر، گناهِ...
✍ برشی از یک غزل، پیشکش به پیشگاه پرشکوه حضرت علی اصغر (ع):
آن لحظه که: خونِ زلالِ کودکِ خود را
تا آسمان پرواز دادی، درد شد تکثیر
تصویرِ آن صحنه، برای هر دلی سخت است
منشورِ جان میشد به جامِ لحظهها تکسیر
از شرمساری، آسمان گویا زمین افتاد
گردون...
شهید!
تو در بزمِ صداقت،
دُردِ دَرد محبّت نوشیدی!
و در رزمِ شجاعت،
دَرعِ دین و قداست پوشیدی!
شهید!
تو شاهمقصودیِ عشق را با شـاهبـانـگِ شوق تسبیـح مینمودی و عشّاقِ دل میسرودی!
شهید، شیدایی است شیفته؛ که آیت «مَن عشقته» را با خامهی خون تفسیر نمودهاست!
شهید، شیفتهای است؛ که خرمن، خرمن، وجودش را، در آتش عشق بیکرانهی مطلقِ محبّت سوزانده و با خوشه، خوشهی پروینِ پارههای پیکر خویش، پهندشتِ پریشانی را پر نموده است!
در وصف شهید و شهادت و شرح شهامتها؛ شجاعتها؛ پایمردیها؛ مردانگی ها؛ بزرگیها؛ سترگیها و جاودانگیهای شهیدان، هرچه گفته آید، باز هم نمیتوان قطرهای از عظمت این پاکان خدایی را بازنمود.
در وصف سرخیِ راه و سرسبزیِ ایمان شهیدان، هر یادی بر زبانِ دل جاری گردد و هر سِروادی بر جانِ دل ساری شود، باز هم جای سخن باقی است؛ سرایش میماند و واژهها در نمایشِ شکوهِ شهیدان درمیمانند.
وصف شهید و شهادت را باید در گل واژههای قاموس بیکرانهی ایمان، جستجو نمود!
توصیف شهید و شهادت را باید، در سرودهها و عاشقانههای آزادگی آموخت.
وصف شهید و شهادت را باید، در خوننوشتههای گلگونِ تاریخ خواند!
وصف شهید و شهادت را باید، در سنگنوشتههای تختِ جمشیدِ آرامگاهِ جاویدِ آزادمردانِ شهید، نجوا نمود...
حسین (ع) و یارانش باوفایش، با تمامِ قد، برخاستند؛ قدافراشتند؛ با تمامِ توان، ایستادند؛ تا پای جان، پای فشردند و در راهِ ایمان، جان سپردند؛ تا: آیین آزادی و آزادگی، تا همیشهی تاریخ، پای برجای بماند، و بیرقِ سبزِ ایمان، بر گلدستههای بامِ باشکوهِ توحید، همچنان، تا همیشهی جاودان، در...
سترگی کار امام حسین(ع) و یارانشِ آزاداندیش و پاکنهادش را باید با ژرفای بینش، به اندیشه نشست...