
الههی احساس
فشردهای از کتابهای زهرا حکیمی بافقی متخلص به الههی احساس. (الف_احساس). آدرس وبلاگ شخصی: zahakimi.blogfa.com
پرانتز باز کن دستانِ مهرت را برای من
که تا احساس گیرم، از صفای بیکرانِ تو
درونِ دستهایت، زندگی دارد، سرورِ دل
تمامِ حسّ جان مانده، میانِ بازوانِ تو
عسل میریزد از: شهدِ لبانت، در پگاهِ مهر
چه شوری دارد آن، گلبوسه از: شیرینلبانِ تو
میانِ جدولِ سرشار، از گلواژههایی ناب
معمّای محبّت، میشود حل، با بیانِ تو
اگر روزی بمانم، در جنونِ معنی مهرت
شود تعبیر، نبضِ جان، به دستِ مهربانِ تو
کتابی ناب را مانَد، دل و، ژرفای احساست
وَ میآموزد عشقی پاک، فرهنگِ زبانِ تو
به گوشم میرسد، با شور، آوازی جنونآمیز
سراسر، موجِ جان است آن، صدای نغمهخوانِ تو
دلت با دستگاهِ مهربانیها، هماهنگ است
سرودِ مهر میخواند، نوای بس، روانِ تو
درونِ عشق، میسوزد، سراپای وجودِ من
جنونِ شوق میجوشد، میانِ بازوانِ تو
دوباره، عشق جاری شد، میانِ من؛ میانِ تو
سرای بیقراری شد، نهانِ من؛ نهانِ تو
گلِ جانخیزِ دلم هستی
نفسانگیزِ دلم هستی
ماورای تبِ رویاها
مهرِ سرریزِ دلم هستی
نبضِ آرامش درونم میتپد
وقتی
باورم سرشار میگردد
از شکوهِ ناب و بیپایانِ مهر
من باغِ عشقم؛ باغِ احساس
با بوسههایت پُرتبم کن
آویزهی مهر و، وفا را
آویزِ هر روز و، شبم کن
چو دارد، بی کران ارزش، مقامِ کارگر؛ پس،
فراموش از: چه میسازیم، دنیای دلش را؟
چو میدانیم؛ پیغمبر زده، بوسه، به دستش،
چرا پس ما، نباریم ازبرایش، عشق و رویا؟
پ. ن:
انس بن مالک در روایتی میگوید:
«موقعی که رسولاکرم (ص) از جنگ تبوک برمیگشت، سعد انصاری به استقبال...
دلِ دنیا، به روی سیلِ نابودی، بنا هست
ولی یک کارگر، بر روی هر پُل، میدرخشد
به گاهِ رفتن از: دنیای فانی، مثلِ ماهی
نگاهش، تا افقهای پُر از گُل، میدرخشد
پ. ن:
پیامبر اکرم (ص):
«کسی که از راه حلال در طلب دنیا باشد و قصد او (از کار...
عبادت، گر که هفتاد است، محصولِ درختش
بهینِ آن، تلاشی هست، سرشار از، اراده
همان کارِ حلال و، کسبِ مالی، مملو از: مهر
برای پایداری و، بقای خانواده
کسی که: در تلاش است از برای زندگانی
چنان جنگاورِ میدانِ ایمان ارجمند است
تمامِ سعیِ او، روزی گرفتنهای زیباست
صفا را میکند بر کارهای خویش، پیوست
فنجان قلبِ من پر از: مهر است؛
وقتی که صبح آغاز میگردد؛
جامِ وجودم، جاری از: «احساس»
با مهر، غرقِ راز میگردد...
خداوندا! نگهداری کن از: احساسِ مادر
به حقّ قلبِ پاکِ حضرتِ زهرای اطهر
بنای خانواده، میشود محکم زِ مادر
از این کارِ قَویاش، میدرخشد؛ مثلِ اختر
اگر خاموش گردد، شعلههای داغِ احساس؛
فراموشی بگیرد، غنچههای باغِ احساس؛
چه سود از زندگانی میستاند، قلبِ یک زن؟
به هردم میشود، درگیر با، بارِ غمِ تن...
زنی که: در سرایش، سَروری را دوست دارد
گرانارج است؛ زیرا، مادری را دوست دارد
به آهنگِ دلِ مادر، صفا را میسراید
از احساسش، نمِ پنهانِ غم را میزداید
بهین کار ازبرای زن، سُرورِ خانوادهست
همین، خود، باعثِ اوجِ غرورِ خانوادهست
سرای جان بگیرد پرتو از گلنغمههایی
که با آهنگِ مهرِ مادری، دارد نوایی