الههی احساس
فشردهای از سرودهها و دل سرودههای زهرا حکیمیبافقی متخلص به: الههی احساس.
شب آرزوها:
خداوندا مرا شورِ دعا بخش!
به احساسم، سروری، پرجلا بخش!
شبیه آرزوهای نهانی،
شبی، جانِ مرا، جامِ صفا بخش!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
وقتِ کوثر بود و برخی، از جوانانِ نجیب،
مثلِ مادر، همنشینِ ساقیِ کوثر شدند!
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد؛
بس جوان، پرپر؛ به سانِ قاسم و، اکبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
گوشه گوشه، در خیابان، موج می زد خونشان؛
غم نشان بود آن دمی که: بی سر و، پیکر شدند؛
حسّ غم جاری شد از: نامنتهای لحظه ها؛
یک جهان آزدگان، غرقِ غمی، بی مَر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار...
راستی را! دشمنان از ما، چه می ترسند، سخت؛
کین چنین وارد، به قتلِ مردم از: هر در شدند!
لرزه بر جسمِ کثیف و، پستِ ظلم انداختند،
زائرانِ حاج قاسم که: چنین پرپر شدند..
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای...
بی توجّه، گشته ای؛ باز این دلم، می تپد و/
جز تو بحرِ باورم را، شورش آموزی نیست/
بی تو در شهرِ دلم، مهرِ جهان سوزی نیست/
عشق هم، بی تو؛ گلم! «آشِ دهان سوزی نیست»/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی ترحّم شد دلت، نسبت به دنیای دلم/
در سرای سینه ات، احساسِ دلسوزی نیست/
بی مروّت! کاسه ی خون شد دلم، از دستت/
جز همین خونِ جگر خوردن، مرا روزی، نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/
بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/
بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/
وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
خدا را دوست دارم؛
زیرا،
بینهایت سخاوت دارد؛
بینهایت دریاست…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
خدا را دوست دارم؛
که به اندازه ی بینهایت،
به توان بینهایت،
مهربان و آبی است؛
آفتابی است؛
بسیار گرمایی…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
نگاه آبی آسمان را دوست دارم؛
وقتی:
در سحرگاهان راز،
با محبّت؛
با مهر،
اشکی از نور می بارد؛
و خدای را،
در باورم فریاد می سازد…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
من نوازش می کنم از دور،
با دستان گرم احساسم،
ابرهای سپید آسمان را…
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب راز و نیاز.
من هر آن چیزی را که:
نمودی است از خلقت خدا،
دوست دارم:
جوشش هر موج،
در دل دریا؛
رویش هر گل،
بر دل صحرا؛
و تمام چمن زاران؛
سبزه زاران؛
رودباران؛
جوکناران…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
آب را دوست دارم؛
زیرا،
مهریه ی زهراست؛
و نمک را،
که: برکت خداست؛
و زمینی که در آن زندگی می کنم…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
سلام بر دلِ ربابِ نازنین؛ به اصغر و،
به اسوه ی شکوهِ صبر؛ زینب و، به اکبر و،
به هر کسی که از صفا، تپیده نبضِ بیعتش!
به هر دلی که از وفا، دمیده وردِ غیرتش!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
سلامِ من رسان به آن عموی دشتِ نینوا!
ابوی فاضلِ حرم؛ رشیدِ صحنِ کربلا!
به آبِ تشنه ای که دل، دهد برای عاطفه؛
به دستِ نخلِ باورش؛ به قلبِ پای عاطفه...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
دوای زخمِ قلبم و، شفای سینه ام، حسین؛
دمای مهرِ جانم و، صفای سینه ام، حسین...
زهرا حکیمی بافقی
بیتی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
بگو هوای ابری دلم، پُر از تبِ غم است؛
کبوترِ وجودِ من، اسیرِ بندِ ماتم است...
بگو که خسته شد دلم، از این جهانِ چون قفس؛
به جز تبِ محبّتش، نمی تپد، در این نفس...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
تو ای مسافرِ حرم! سلامِ دل، به او ببر!
به جز صفای سینه را، نخواهد این دلم، دگر؛
بگو برای دیدنش، به رنگِ خون شده دلم؛
به سانِ جامِ ارغوان؛ خُمِ جنون شده دلم!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
فضای دشتِ نینوا، پر از نوای عاشقی است؛
نمای زخمِ کربلا، شکفته چون شقایقی است...
درونِ سینه ام تپد، تبِ حریم و حرمتش؛
«عریضه ای» ندارد این دلم؛ به جز، زیارتش...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
صدای نوحه ها می آید ای دل!
غمی، در حسّ ما می آید ای دل!
سرای سینه ها آکنده از غم؛
شهید از کربلا می آید ای دل!
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
چو شد پاره، دلی که: از عطش می سوخت،
نگاهِ حسّ جان را بر محرّم دوخت؛
یقینا هر که آزاده است، می داند:
حسین بن علی، آزادگی آموخت!
زهرا حکیمی بافقی
(سروده های عاشورایی)