متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
جهان از ازدحامِ موجِ ماتم، درد دارد
زمان از التهابِ بسترِ غم، درد دارد
از احساسِ نمِ پیوستهی بغضی تبآلود
نهانِ قلبِ ایرانم دمادم درد دارد
شمیم شکوفههای شادی
شکفته، درونِ دشتِ جانم
فقط با تو میشود پُر از شور
گُلِ حسّ باورِ نهانم
گاهی، تپش عشق، کمی میخواهم
از بارشِ «احساس»، نمی میخواهم
وقتی که دلم، خسته از این دنیا هست
چشمان و لبِ یار، دمی میخواهم
سرتاسرم چون شعلهزاری هست؛ باور کن
آتشفشان بیقراری هست؛ باور کن
به نام یگانهیزدانِ همواره جاودان
بخش نخستِ غزلِ امواجِ درد، پیشکش به:
روان پاک شهیدان انفجار تروریستی،
در گلزار شهدای کرمان.
(تاریخ سرایش: سیزدهم دیماه ۱۴۰۲.)
🌷🌷🌷
بهترین گلبوتههای باغ جان پرپر شدند
میهمانِ آسمانو، صد هزار اختر شدند
بس پدر بودهست، در خطّ شهادت، جان به کف
همچنانکه: مادران...
به نام یگانهی هماره جاوید
بخش پایانی غزلِ امواجِ درد، پیشکش به:
روان پاک شهیدان انفجار تروریستی،
در گلزار شهدای کرمان.
(تاریخ سرایش: سیزدهم دیماه ۱۴۰۲.)
🌷🌷🌷
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد
بس جوان، پرپر؛ بهسانِ قاسمو، اکبر شدند
گوشه گوشه، در خیابان، موج میزد خونشان
غمنشان...
یکی، آمد نوای حق سرود و، رفت
خدای خویش را زیبا ستود و، رفت
اگر چه، مرگِ سرخش غم به جانها داد
به شادی، سوی حق، رویش نمود و، رفت
السلام علیک یا ابا عبدالله
دمیده، عطر تو، در لابهلای شهر
همه، کوچه، به کوچه؛ هرکجای شهر
به دلها، گشته جاری، شورِ ذکرِ تو
به هر ساعت؛ میانِ لحظههای شهر
سرای پاکیو، مهر و، وفا گشته
نهانِ سینهی پُرهوی و های شهر
معطّر، از گلِ یادت شده، هر دم
هوای وسعتِ بیانتهای شهر
به احساسِ ...
شکفته در دلِ تو ایران
سرورِ باورِ شهیدان
تو سرزمینِ قاسمی و
جوانههای باغ ایمان
زیباست؛ چنان رویاست، دنیای وطن
آبیترِ آبیهاست، دریای وطن
احساسِ غروری میتپد، در دلِمان
وقتی رهد از: «تهدید»، هر جای وطن
وطن هر روز، دردی تازه دارد
درونش، بغض بیاندازه دارد
ورقهای کتاب زندگانیش
مدام از حسّ غم، شیرازه دارد
روان شد در دلم بغضی پیاپی
از این دردی که پیوسته، وطن راست
از امواج غمی که: میخروشد
از احساسِ نَمی که: مرد و زن راست
همچنان تیر کشد، قلبِ تمامِ زن و مرد
از خبرهای غمِ بیگَه و گاهِ وطنم
ای خدا! محو نما، از دلِ ما، غمها را
شاد بنما، تپشِ قلبِ پُر آهِ وطنم
از دلِ دامنهها، سیلِ غمی، سرریز است
اشک جاری شده استاز: همه راهِ وطنم
حسّ جان آه شده؛ شعله کشیده، به نهان
بس که بشنیده دلاز: روزِ سیاهِ وطنم
در غمِ کوچِ پرستوی نگاهِ وطنم
تار شد، دیدهی بیدارِ پگاهِ وطنم
تسلیت، واژهی تلخیست، که جاری شده است
روی لبهای دلِ شعرِ نگاهِ وطنم
وطن هر روز، دردی تازه دارد
درونش، بغض بیاندازه دارد
ورقهای کتاب زندگانیش
مدام از حسّ غم، شیرازه دارد
هماره، بوده «ایرانی» ستوده
هنر، «ایرانیان» را هست و بوده
در آن وقتی؛ که دنیا بیهنر بود
فقط «ایران» هنرمندی نموده
آب و باد و، خاک و آتش، مینمایند این صدا:
تا هماره، زنده بادا کشورِ ایران ما
کشوری که: مردمانش، عشق را سرلوحهاند
مهرورزیهاست، رسمِ کیشِ مهرِ سینهها
«سرزمین آریایی»؛ سرزمین مادری»
خاک گلگونی که هستاز: خون یاران باصفا
چشمانِ دنیا، مستِ جادومسلکی هیز است
قلبِ بخیلش، بهرِ خوبیها، بسی ریز است
خالی شدن، از خیزشِ زیبای رویاها
کارِ همین دنیای بیرحمِ جفاخیز است
تا هستمو، صفای رویا هست
امّید را نمیدهم، از دست
تا شوق هست، در سرِ من
شورندگیست، یاورِ من
تا زندگیست، در رگِ جان
سرزندگیست، باورِ من
شد عید و بشد شاد دل از، لطفِ خداوند!
در حسّ دلم، گشته شکوفا، گلِ لبخند!
در عید چو جویند همه، دلبر و دلدار،
امّید که این عید شود، باعثِ پیوند!
(اللهم عجل لولیک الفرج!)
در باغِ دلِ هر دوی ما، مهر و وفاست!
این مهر، دمی، از وزشِ عشق خداست!
احساسِ قشنگیست، که گلبوسه دهی؛
حالا که شده، عید و دلت شاد و رهاست!
علی (ع)،
مردِ سبزِ لحظههای سپیدِ مهرورزیست؛
از جنس آیهی نور؛
زلالتر از آبیِ احساس؛
و شادابتر از افقِ سرخِ مهرِ محبت!