متن کتاب نوای احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب نوای احساس
دوست دارم، هر زمان، پیشِ تو میآید دلم،
بشنوی رازی، که در سینه، معمّا میشود!
در خیابانِ غزل، اسمِ تو معنا میشود؛
کوچهباغِ عاشقی، با مِهر، پیدا میشود؛
روی هر کوچه، شماره مینویسم؛ چون فقط،
گفتنِ حرفِ دلم، با رمز و ایما میشود!
یک ندا میشنوم، از نَفَسِ ربِّ جلیل
مگسل امّید، زِ لطفِ گُلِ رحمانیِ من
شمّهای، عشق ببارد، به تپشهای دلت
عاقبت، شاد شوی، از گُلِ یزدانیِ من
یوسفِ مِهر و وفا، کاش، که برگردد و باز
یکسره، شاد شود، کلبهی احزانیِ من!
خانهای ساخت دلم، در گذرِ سیلِ مهیب
خانه، ویران شد از این، خیزشِ طوفانیِ من
کاش، میگشت رها، از تبِ تنهایی خویش
لحظههای عطشِ پُرغمِ پنهانیِ من
شکرِ ایزد،
کاین نهان،
پُرشور و شر،
هست و،
جوان؛
زین سبب،
هرگز نمی گوید که من،
درمانده ام...
بی مروّت گشته دنیا، با تپش های دلم؛
لیک در دریای دل، «احساس» را بارانده ام
مهر را، در باورِ شبهای قلبم، خوانده ام
از دلِ پاکم، دمادم، کینه ها را، رانده ام
با وجودِ آن که جانم، بسته ی بندِ غم است
باز هم، امّید را، با شورِ جانم، خوانده ام
من که از: ماتم پر است امواجِ قلبِ خسته ام
همچنان در: انتظارِ لطفِ...
در گروهِ عاشقی، نامِ تو را، اد کرده ام؛
هر کسی، غیر از تو را، از راسِ آن، رد کرده ام!
پرتپش، رویت، تمرکز کرده قلبِ عاشقم؛
گو که جز تو، با دگر، اعضای دل، بد کرده ام!
اسمِ تو، سرفصلِ واژه، واژه ی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کرده ام!
با تو اعضای گروهم، می شود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کرده ام!
تو، توانِ دل شدی، در جذرِ قلبِ عاشقم؛
در ریاضیِ دلم، مهرت، مشدّد کرده ام!
جزر و مدّ شورِ دریای عطش، پیوسته تو؛
سوی خود، همواره دریای تو را، مد کرده ام.
اوج می گیرد، مدام امواجِ دل، با یادِ تو؛
مهرِ تو، جاری به سینه، بیش، از حد کرده ام؛
با تو خوبِ خوب، می گردد، تمامِ حسّ جان؛
بودنت، در سینه ام را، عشقِ سرمد کرده ام
بی توجّه، گشته ای؛ باز این دلم، می تپد و/
جز تو بحرِ باورم را، شورش آموزی نیست/
بی تو در شهرِ دلم، مهرِ جهان سوزی نیست/
عشق هم، بی تو؛ گلم! «آشِ دهان سوزی نیست»/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی ترحّم شد دلت، نسبت به دنیای دلم/
در سرای سینه ات، احساسِ دلسوزی نیست/
بی مروّت! کاسه ی خون شد دلم، از دستت/
جز همین خونِ جگر خوردن، مرا روزی، نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/
بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/
بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/
وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
همواره در نامردیِ دنیای بی احساس،
زن بودم و، زن هستم و، زن نیز خواهم ماند!
زهرا حکیمی بافقی، مقطع غزل ۱۲۶، کتاب نوای احساس.
هرگز نمی دانستم عشقش، عاقبت/
می سوزد احساسِ مرا سر تا به پا/
زهرا حکیمی بافقی
(بیتی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
قلبش مثالِ سنگ بود و، من دلم/
نازکتر از یک شیشه و، در غم رها/
هرگز نمی دانستم او خواهد شکست/
قلبِ مرا در سنگلاخِ صخره ها/
زهرا حکیمی بافقی
(برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
آیینه ی دل را سپردم دستِ یار/
گفتم که حتما می دهد، آن را جلا/
دردا نبود آنسان که می پنداشتم/
جوری دگر بوده، تمامِ ماجرا/
زهرا حکیمی بافقی
(برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
دیگر در این آشوبِ بی پایانِ جان/
قلبم نمی خواهد تبِ مهر و، وفا/
زیرا که از بس هجرِ یارم غم سرود/
با بغض، ناباور شدم من، مهر را/
زهرا حکیمی بافقی
(برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
✍ بستر آغوش:
بسترِ آغوشِ «تو»، چون خانه ی من می شود،
چشمِ قلبم، با صفای مِهر، روشن می شود!
آتشِ مِهرت، به جانم، چون زبانه، می کشد،
داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
بکش با...
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،
برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛
ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،
از احساسی که شد، با دل، گلاویز!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل پاییزانه،
کتاب نوای احساس.
🍂🍁🍂