چهارشنبه , ۱۹ بهمن ۱۴۰۱
هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم؛جاری ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم؛صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا،با مهرِ محبّت شده دل گرم، درونم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
به زیبایی/ دلم پُر شد/ از عشقِ ناب و گیرایی/ اهورایی/ در این احساسِ شیدایی/ و این امواجِ رویایی/ تویی نامنتهای شورشِ دل/ برایم هست مشکل/ کشم پای دلم را، از دلِ کویت/ نجویم، روی دلجویت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
قطعه ای از پازل سرخ دل من،/ پیش دشت سبز چشمانت،/ جا مانده است؛/ آمدی و بردی با خود،/ نیمی از وجود مرا؛/ نیمه ی من،/ جدا از من،/ چرا مانده است؟/ باز آی و تکمیل کن،/ دفتر وجودم را؛/ طرحی از من به جاست؛/ مابقی،/ رها مانده است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب صدای پای احساس)...
پراکنده شده، اجزای قلبِ من/دمادم؛ هر کجا؛ دامن به دامن/میانِ تکّه های قلبِ چون پازل/تویی زیباترین احساسِ سرخِ دل/و با «تو»، جمع می گردد/بسی دلگرم می گردد/پریشان حالیِ موجِ دلی، پُردرد/پُر از رگبارِ بغضی، سرد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
پُر از مهری؛و شهرآشوبِ گُل چِهری؛که با بحرِ دلت، هر دم،سرودی مِهر را بهرم؛و بهره، داده ای من را،از امواجِ تبِ دریا؛از احساسِ سروری سرخ و پابرجا؛از آشوبِ دلِ صد پاره ی شیدا...زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
می نوازد احساسِ پریشانم،شهرآشوبِ عاشقی را،با تار و پودِ دل؛تا که شاید،چنگِ آرامش زند،بر تار تارِ مویت،در بسترِ پریشانی!زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)...
سرشار از احساس است،شعرِ زندگی با تو؛ وقتی که:صبح،از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،شکوفا می شوم؛و شب،در مَقطعِ شب بوی آغوشت،آرام می گیرم!زهرا حکیمی بافقیکتاب گل های سپید دشت احساس....
تسبیح خداوند را می توان، حتّی:در صدای غرّش ابرهای سیاه،احساس نمود!آسمان؛زمین؛و هر آن چیزی؛که نشان از وجود دارد، در تسبیح سبزِ بی کرانه ی عشق جاری است؛ پس تو ای انسان!چرا نسیان؟چرا در ستایشِ ایمان،زبانِ جان، به وصف نگشایی؛و خدایت را،با نهایتِ ارادت،عبادت ننمایی؟!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز....
تسبیح خداوند را می توان:در سجود پیوسته ی هر رود،که روز تا روز،دشت به دشت،مسیرها را با سینه می رود؛و در صدای لرزشِ بلندآبشاری؛که به کرنشِ تمام،سر به زیر می آرد،دید و شنید!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز....
تسبیح خداوند را می توان:در صدای بی صدای درختان؛که با سبزی تمام،سرها به آسمان افراشته؛و دست ها به دعا برداشته اند؛و در گوش باد نجوا می نمایند؛به فریادِ تمام، شنید!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز...
تسبیح خداوند را می توان: در حق حقِ مرغِ حق؛در هوهوی باد؛و در سرورِ سروِ آزاد،پیدا نمود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز....
تسبیح خداوند را می توان:در وزن آهنگ کبوتران؛که با تکرارِ حجم صدای خود،نغمه ی «بغ» می گویند؛و خدای را می جویند،دریافت!زهرا حکیمی بافقیبرشی از یک دل سرودهکتاب راز و نیاز...
در بندِ عشقت اسیرمببین چه سانژرفای احساسمبا تکرارِ محبّتترجیع بندِ مِهر می سراید!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: گل های سپید دشت احساس...
نگاهت، در دلم، گردیده روشن؛صفا داده، به جانم؛ همچو گلشن؛من از، حسّ نهانِ جان سرایم:فدایت، شورشِ جامِ دلِ من!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: دل گویه های بانوی احساس...
نگاهت بر دلم، «احساس» می کاشت؛ستاره، چشمکِ نابِ تو را داشت؛کجایی؛ تا که باز از بسترِ مِهر،کنم بوسه، زِ لب های تو برداشت؟!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: دل گویه های بانوی احساس...
نگاهت مثلِ دریاهای آبی ست؛طراوت دارد و، مانندِ آبی ست؛و دور از جان کند، حسّ عطش را؛چو جامِ آن، گرفتارِ سرابی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: دل گویه های بانوی احساس...
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!آیا که شود، باز بیایی پیشم؛تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟شاعر: زهرا حکیمی بافقی کتاب: دل گویه های بانوی احساس...
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!آخر، منم انسانم و یک دل دارم!یک دل؛ که نه صد دل، شده ام شیدایت؛گل بوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی کتاب: دل گویه های بانوی احساس...
با یک دلِ حسّاس، پر از، احساسمافسوس که هرگز تو نداری پاسمآب از سرِ من هم که گذشته دیگربگذار بگویند که آس و پاسمشاعر: زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
چترِ دستانت راسایه سارم کنتا احساسمرها گردداز دستِ باران دلتنگیزهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)...
بدرقه:لب هایتبه گاهِ رفتنگُلِ بوسه را می جستو چشم هایتناتمامیِ نگاهش رابه نظاره نشسته بودمن بودمو ابهّتِی از بهتدر واپسین نگاهناگاهژرفای دلم تا مرز انفجار لرزیدجنونی سخت تپش های قلبم را درهم پیچاندو التهاب سینه ام رابه اضطراب نشاندآن شبتکان های دیوار و تپش های دلمخواب را از چشمانم ربودندزهرا حکیمی بافقی (کتاب صدای پای احساس)...
روزی دلِ من ساکنِ گُل شهرِ هنر بوددر عاطفه ی نبضِ دلم شور و شرر بوددر سینه ی من مِهرِ وفا بود درخشانگنجینه ی دل معدنی از دُرّ و گهر بودامّید دمادم به درونم شده جاریدر باورم از بارشِ احساس، اثر بوددنیای دل از موجِ محبّت تپشی داشتدر شورِ نهانم زِ تبِ عشق خبر بوددر قابِ نگاهم نفَسِ مِهر نمایانمهتابِ نگاهم به گُلِ شادِ قمر بوددر یادِ هزاران شبِ احساس و محبّتشهزادِ دلم قصّه سرا بود و سَمَر بوددر شورشِ شب های عطش، عا...
آن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بوددریای احساست، چقدر آبی و پُر بوددر برکه ی داغ و، عطشناکِ دلِ منپیوسته ماهیِ تپش، سرگرمِ سُر بودآبِ محبّت را دلم، می کرد، احساسآبی که بس شفّاف بود انگار، کُر بوددر سینه ات، آتش فروزان بود؛ آریمهرت چو آتش، پُرشرر، در حالِ گُر بوددر گوشِ احساسم، محبّت می سرودیشیرین سخن های تو باارزش، چو دُر بودمی خورد، قلبِ من، از احساسِ تو آبیآن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بودزهرا حکیمی باف...
از دلِ شب، تا به مهرِ بامِ عشق*بود بیدار این دلِ همگامِ عشقدر شبِ شور و تپش، افتاد برساحلِ سینه، صدای گامِ عشقزیر و رو می کرد و آشفته، مراهر تپش؛ با هر نفس، آلامِ عشقدردی از جنسِ محبّت، در دلمنقش بست از، خاطراتِ شامِ عشقنبضِ حسّ ما، در این آشوب دلبود، سرمست از، مُدامِ جامِ عشقبر لبم، گل بوسه های عاشقیمی نشاندی، با لبی، از کامِ عشقثبت می کردی مرا، در دفتریجنسِ احساسِ صفای نامِ عشقکرد قلبم را، پُر از شورش، ...
دلم می خواهدت؛ مانندِ وقتیکه نبضت در درونم پلک می زدتمامِ قطره های حسّ دل راچو مروارید، روی سِلک می زد***همان وقتی که احساست، دلم رابه مرزِ شورشِ رویا رسانیدجنونِ موجِ بی تابِ عطش رابه ژرفای دلِ دریا رسانید***به یادِ آن زمان های پر از مهربزن چشمک؛ ببینم باز هستی؟برای عشق ورزی های ممتدهنوز آماده ی پرواز هستی؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
صبح و، تپش و، شورشِ احساس، چه زیباست!بر میزِ عسل، دسته گُلِ یاس، چه زیباست!وقتی که دلم، پُر شود از، قهوه ی چشمت،در باغِ نگاهت، گلِ الماس، چه زیباست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی( کتاب دل گویه های بانوی احساس)...