متن زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زهرا حکیمی بافقی
بیدار شدم در بغلِ صبحِ دل انگیز/
با خاطره ای سخت جنون زا و تب آمیز/
شوری نفس آوا، شده در سینه نمایان/
احساس دمیده ست به جان، بوسه ی یکریز/
در هر نفس، دلخسته ام؛
از بس که «احساس»،
پنهان کند، بغضی که بند آرد، نفس را!
شرابِ خون خورَد دلم،
زِ جامِ سردِ بی کسی؛
بیا؛ بشو، تو همنفس،
برای من؛ برای دل!
نفس، نفس، سروده ام،
تو را به لحظه های دل؛
نفس تو را کشیده ام،
ز موجِ هر هوای دل.
هوایم با تو شد حالا،
پر از مهر؛
نفس هستی و با تو،
می کشم دم.
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
تا آخرین نفس،
به کنارم بمان؛ نرو!
با تو،
دلم،
پُر از:
تپشی عاشقانه است.
اسمِ تو، سرفصلِ واژه، واژه ی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کرده ام!
با تو اعضای گروهم، می شود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کرده ام!
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم؛
یک دل، که نه صد دل، شده ام شیدایت؛
گلبوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم.
شب آرزوها:
خداوندا مرا شورِ دعا بخش!
به احساسم، سروری، پرجلا بخش!
شبیه آرزوهای نهانی،
شبی، جانِ مرا، جامِ صفا بخش!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
بهترین گلبوته های باغ جان پرپر شدند؛
میهمانِ آسمان و، صد هزار اختر شدند؛
بس پدر بوده ست، در خطّ شهادت، جان به کف؛
همچنان که: مادران این راه را، رهبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه...
چون بهشتِ جاودانِ حق، به نامِ مادر است،
حبّذا بر مادرانی که: جِنان بستر شدند!
روزِ مادر بود و زیبابچّه های بی گناه،
در گلِ آغوشِ مادر، با خدا همبر شدند!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
وقتِ کوثر بود و برخی، از جوانانِ نجیب،
مثلِ مادر، همنشینِ ساقیِ کوثر شدند!
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد؛
بس جوان، پرپر؛ به سانِ قاسم و، اکبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
گوشه گوشه، در خیابان، موج می زد خونشان؛
غم نشان بود آن دمی که: بی سر و، پیکر شدند؛
حسّ غم جاری شد از: نامنتهای لحظه ها؛
یک جهان آزدگان، غرقِ غمی، بی مَر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار...
راستی را! دشمنان از ما، چه می ترسند، سخت؛
کین چنین وارد، به قتلِ مردم از: هر در شدند!
لرزه بر جسمِ کثیف و، پستِ ظلم انداختند،
زائرانِ حاج قاسم که: چنین پرپر شدند..
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای...
بی توجّه، گشته ای؛ باز این دلم، می تپد و/
جز تو بحرِ باورم را، شورش آموزی نیست/
بی تو در شهرِ دلم، مهرِ جهان سوزی نیست/
عشق هم، بی تو؛ گلم! «آشِ دهان سوزی نیست»/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی ترحّم شد دلت، نسبت به دنیای دلم/
در سرای سینه ات، احساسِ دلسوزی نیست/
بی مروّت! کاسه ی خون شد دلم، از دستت/
جز همین خونِ جگر خوردن، مرا روزی، نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/
بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/
بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/
وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
خدا را دوست دارم؛
زیرا،
بینهایت سخاوت دارد؛
بینهایت دریاست…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
خدا را دوست دارم؛
که به اندازه ی بینهایت،
به توان بینهایت،
مهربان و آبی است؛
آفتابی است؛
بسیار گرمایی…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
نگاه آبی آسمان را دوست دارم؛
وقتی:
در سحرگاهان راز،
با محبّت؛
با مهر،
اشکی از نور می بارد؛
و خدای را،
در باورم فریاد می سازد…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
من نوازش می کنم از دور،
با دستان گرم احساسم،
ابرهای سپید آسمان را…
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب راز و نیاز.