متن زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زهرا حکیمی بافقی
خداوندا!
من تو را،
در رویشِ نازِ گلِ سرخ؛
جوششِ سبزِ گیاه؛
نفسِ پاکِ پگاه؛
عطشِ آبیِ سرشار از عشق و نگاه،
میشنوم؛ میبینم...
بعد از آن ویرانیِ ارگِ وفای سینهات
پایههای مسکن مهرت فنا شد در دلم
رسمِ آشوبی برایم یادگاری شد ز تو
یادمانی، از بلاها، پرجلا شد در دلم
جهان از ازدحامِ موجِ ماتم، درد دارد
زمان از التهابِ بسترِ غم، درد دارد
از احساسِ نمِ پیوستهی بغضی تبآلود
نهانِ قلبِ ایرانم دمادم درد دارد
🌷🌷
تقدیم به روان پاک شهیدان:
🌷🌷
روح تو، ناظر؛
روح تو، پویا؛
روح تو، بینا...
روح تو، زنده است؛
تا تمامیِ دنیا؛
تا پایانِ انسانها...
تا پیوستهی تاریخ؛
تا همیشهی بودن...
🌷🌷
پیشکش به پیشگاه پرشکوه شهیدان:
🌷🌷
تو، زنده ی؛
بر قلب تباهی و ستم،
تازندهای...
تو، زندهای؛
پایندهای؛
خورشیدی تابندهای؛
و پردیسِ برین،
زیبندهی توست...
شمیم شکوفههای شادی
شکفته، درونِ دشتِ جانم
فقط با تو میشود پُر از شور
گُلِ حسّ باورِ نهانم
گاهی، تپش عشق، کمی میخواهم
از بارشِ «احساس»، نمی میخواهم
وقتی که دلم، خسته از این دنیا هست
چشمان و لبِ یار، دمی میخواهم
شهید!
تو در گویاترین دبستانِ دل،
به دستوریِ آن دلبرِ دلسِتان،
داستانِ دلدادگی گفتی.
تو در دریاییترین شهرآشوبِ دل،
دُرّ دلآشوبی سُفتی!
تو در دریاییترین شهرآشوبِ دل،
دُرّ دلآشوبی سُفتی!
شهید!
تو در آیینِ آسمانیِ عشق،
اتقانِ ایمان؛ اتمامِ عرفان؛
و اجابتِ سبزِ دعا بودی؛
و با ایثارِ جان،
خویشتن را،
بخشندهی آزادی نمودی!
شهید!
تو آزادیخواهی بودی آزادهخو؛
که آییننامهی عشق؛
و آزادنامهی آزادگی را،
با مرکّب خون خویش امضا نمودی؛
و تا همارهی آزادگی،
آیینپرستِ آزادیِ انسانیّتِ انسان،
باقی ماندی.
✍ برشی از یک غزل، ۱۳۳ کتاب آوای احساس، پیشکش به پیشگاه پرشکوه حضرت علی اصغر (ع):
دنیای غم بود و، تمامِ لحظهها، دلگیر
گویا برای ماندنِ کودک، زمان شد دیر
در دستِ «تو»، آن کودکِ ششماهه عطشان بود
نامردمان آبش ندادند و، زدندنش تیر
آیا چه بود آخر، گناهِ...
✍ برشی از یک غزل، پیشکش به پیشگاه پرشکوه حضرت علی اصغر (ع):
آن لحظه که: خونِ زلالِ کودکِ خود را
تا آسمان پرواز دادی، درد شد تکثیر
تصویرِ آن صحنه، برای هر دلی سخت است
منشورِ جان میشد به جامِ لحظهها تکسیر
از شرمساری، آسمان گویا زمین افتاد
گردون...
شهید!
تو در بزمِ صداقت،
دُردِ دَرد محبّت نوشیدی!
و در رزمِ شجاعت،
دَرعِ دین و قداست پوشیدی!
شهید!
تو شاهمقصودیِ عشق را با شـاهبـانـگِ شوق تسبیـح مینمودی و عشّاقِ دل میسرودی!
شهید، شیدایی است شیفته؛ که آیت «مَن عشقته» را با خامهی خون تفسیر نمودهاست!
شهید، شیفتهای است؛ که خرمن، خرمن، وجودش را، در آتش عشق بیکرانهی مطلقِ محبّت سوزانده و با خوشه، خوشهی پروینِ پارههای پیکر خویش، پهندشتِ پریشانی را پر نموده است!
در وصف شهید و شهادت و شرح شهامتها؛ شجاعتها؛ پایمردیها؛ مردانگی ها؛ بزرگیها؛ سترگیها و جاودانگیهای شهیدان، هرچه گفته آید، باز هم نمیتوان قطرهای از عظمت این پاکان خدایی را بازنمود.
در وصف سرخیِ راه و سرسبزیِ ایمان شهیدان، هر یادی بر زبانِ دل جاری گردد و هر سِروادی بر جانِ دل ساری شود، باز هم جای سخن باقی است؛ سرایش میماند و واژهها در نمایشِ شکوهِ شهیدان درمیمانند.
وصف شهید و شهادت را باید در گل واژههای قاموس بیکرانهی ایمان، جستجو نمود!
توصیف شهید و شهادت را باید، در سرودهها و عاشقانههای آزادگی آموخت.
وصف شهید و شهادت را باید، در خوننوشتههای گلگونِ تاریخ خواند!
وصف شهید و شهادت را باید، در سنگنوشتههای تختِ جمشیدِ آرامگاهِ جاویدِ آزادمردانِ شهید، نجوا نمود...