ماندن به پای کسی که دوستش داری قشنگترین اسارت زندگی است
ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بود مامی دویدیم و زندگی راه رفتن بود ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود
در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی...
ما زنده ایم چون بیداریم ما زنده ایم چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندیم زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
هر کجا میروم ظلم می بینم و همه می گویند خدا جای حق نشسته می شود از جا بلند شوی تا سر جایش بنشیند
آری از شوق به هوا میپرم و خوب می دانم سالهاست مرده ام...
اینجا در دنیای من ، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند ! دیگر گوسفند نمی درند! به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند ….....
عشق به انسان هر قدرتی را از پای در خواهد آورد خوشا روزگارانی که چشمها بر لبها حق اولویت داشتند !
هیچگاه دل آنان که بیصدا گریه میکنند را نشکنید اینها کسی را برای پاک کردن اشک هایشان ندارند
من و دنیا همدیگرو رنگ میکنیم... من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید! من روزهای اونو را اون موهای منو...
ماهیها گریه شان دیده نمیشود گرگها خوابیدنشان عقابها سقوطشان و انسانها درونشان ...