شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پدر یک کلمه سه حرفی که پشت خیلی هامون بهش گرمه. ستون محکم شونه هاش پناهگاه امنیه که میشه خیلی از دلتنگی ها رو توش بارید. وقتی پتک روزگار ، بنای وجودت رو از هم می پاشونه با پناه دستای مهربونش دوباره آجر به آجر ساخته می شی.دختر که باشی ، بلندترین شعر عاشقانه روزگارت پدرته وقتی زیر سایه ی مردونگیش بزرگ می شی و پا به پای غم و شادی هات هست ، بهشت روزگارشو بهت هدیه می ده ولی بهشتی زیر پای خودش نیست ، کاش سوره ای هم به نام پدر نازل می شد.زهرا غفرا...
دختر که باشیمیروی جلوی آینهسراغ لب هایتصورتی پامچالی ، قرمز آب اناری ، قهوه ای خرماییدختر که باشیجلوی آینه چهار زانو مینشینی و سوار بر قالیچه ای از خیال به سرزمین ناخن هایت فرود می آییآبی کاربنی، صورتی نئونی ، قرمز یاقوتیاما انگار هیچکدام فایده ای ندارنددلت گرفته استو دلت که بگیرد با تمام مداد رنگی های دنیا هم نمیتوان دل تنگی هایت را رنگ کرد ......
دختر که باشی...میدونی محکم ترین پناهگاه دنیاآغوش گرم پدرتهمیدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته،هر کجای دنیا هم باشی ،چه باشه چه نباشهقویترین فرشته ی نگهبان پدرته...