سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مَنِ بالاتر از فردادلم پرواز می خواهدسوی آن پنجره که عشق نیازش باشدسوی رویا به خیالدر طلوع بی غروب خورشیدسوی آن رویا که فردایش پس از پروازبه رنگ آسمان باشدزهرا غفران پاکدل...
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام .همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.همان جا که آرایه هایش الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.همان جا که با واژه هایش به پابوس جفا رفت و بی سبب به عقلم تاخت.و حال در من دیوانه ای نفس می کشد که سعی در کتمان خویش دارد و این است تلمیح تلخ روزگار من.زهرا غفران پاکدل...
اگه یه روز خدا ازم بپرسه بزرگترین نعمتی که بهت دادم چی بوده؟بدون شک میگم دوست داشتن توکم نیست داشتن کسی که اینقد به تن لحظه هات آرامش تزریق کنه که وقتی باهاش درد و دل می کنی ، حس کنی انگار خدا نشسته کنارت داره با دقت و حوصله به حرفات گوش میدهحتی اگه یه دنیا هم مقابلت وایسته ،پشتت گرمه به حضورش که از جنس کوهه.اصلا همه جهان یه طرف ، حمایت و دوست داشتن تو یه طرف .آقای داداش ، تو شیرین ترین رفیقمی. می دونستی؟زهرا غفران پاکدل...
به آبِ خون وضو کردمبه لبخندی...تمام زخم ها را من رفو کردمزهرا غفران پاکدل...
جاده ها پرخطرندو سفر طولانیو دلِ ماست که درپیلهِ پوسیدهِ اندوهِ توتنهاست هنوز...با من از سختی این راه مگواگر این جاده شود ختم به توزهرا غفران پاکدل...
بی سبب نیست اگربی تو زمین گیر شدمکه خدا رحم کندبار غمت سنگین است.زهراغفران پاکدل...
می گویند فراموشت کنماما تو ؛ از خاطر دلم حذف نمی شویآخر قصه ما دلزدگی نیستوقتی هنوز ، دوست داشتنت بوی بهار نارنج می دهد.زهراغفران...
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام .همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.همان جا که آرایه هایش الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.همان جا که با واژه هایش به پابوس جفا رفت و بی سبب به عقلم تاخت.و حال در من دیوانه ای نفس می کشد که سعی در کتمان خویش دارد و این است تلمیح تلخ روزگار من.زهراغفران...
دیگر یادت را به رسمیت نمی شناسم.فراموشی به خورد استخوان هایم رفته.به حرمت تمام زخم هایی که برای التیامشانتا پای غرور جنگیده ام ، از میام تمام خاطراتم حذف شده ای.حتی صدایت را ؛که روزی ، نت زیبای زندگیم بود ، دیگر نمی خواهم.می گویند : بی رحم شده ام :)زهرا غفران...
مادرم نمی دانم چگونه خطابت کنم چرا که تو سایه خدا روی زمینی ، اگر عشق خطابت کنم در توصیف تو کم گذاشته ام چرا که واژه عشق با وجود تو جان گرفته ، بی شک بهشت جهنم می شد اگر زیر پای تو نبود. مادرم ، ماه درخشان شب های تیره و تارم ، بتاب تا بار دیگر عشق را در دستانت معنا کنی و مهر را در دامانت بگسترانی ، مادرم تو والاترین یادگار قلب تپنده تاریخی ، تو یادگار حوا و مریم و زهرا و زینبی و قسم به نامت که در اذهان تا ابد جاویدان تداعی خواهد شد ، چرا که زهرا ...
پدر یک کلمه سه حرفی که پشت خیلی هامون بهش گرمه. ستون محکم شونه هاش پناهگاه امنیه که میشه خیلی از دلتنگی ها رو توش بارید. وقتی پتک روزگار ، بنای وجودت رو از هم می پاشونه با پناه دستای مهربونش دوباره آجر به آجر ساخته می شی.دختر که باشی ، بلندترین شعر عاشقانه روزگارت پدرته وقتی زیر سایه ی مردونگیش بزرگ می شی و پا به پای غم و شادی هات هست ، بهشت روزگارشو بهت هدیه می ده ولی بهشتی زیر پای خودش نیست ، کاش سوره ای هم به نام پدر نازل می شد.زهرا غفرا...
شاید بشه گفت زیباترین نگاه بعد از مادر ، متعلق به خواهره.یکی که با یه لحظه نگاه به چشماتتا ته بغضتو می فهمه.خواهر که داشته باشی ؛واژه دوست دارم رو بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتندرک می کنی چون خواهر دوست داشتنشبه عظمت بارونه ؛ بی واسطه ، بدون سوال ، فقط می باره.زهراغفران...
تق تق در را می کوبید.می دانستم کیست!!!مخاطب خاص تمام روزهای من ، خدا ،پشت در بود.با لبخندی از جنس مهربانی کنارم نشست و با نگاه نوازشگرش منتظرم بود.مثل همیشه برای بیان آنچه در دل داشتم ، تاخیر کرده بودم.و من ، مانند هر روز برای پذیراییجز حبه تلخ های غصه و پریشانی چیزی نداشتم که جلویش بگذارم.با رحمتش تمام دل پریشانی ها رارُفت و روب کرد ، مثل هربار.هربار که گنجشک دلم تپیدن می گرفتو آسمان چشمانم متلاطم می شد.با رافتی که ...
قسم بر ...واژگان ِکاغذیِدر خیالِ منکه تو...زیباترین،شعریمیانِ واژگانِ منزهراغفران...
می دانی رفیقدلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمانترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.آهِمان عمیق تر شد.و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافتکه دیگر در واژه نمی گنجد.زهراغفران...
در این روزها گریزانم از منی کهبه تاراج می برد هستی خویش راباید کفش هایم را در بیاورم و پاورچین پاورچیناز خودم دور شومآنقدر دور که دیگرنباشم ،نبینم ،نشنومزهرا غفران...
زندگی درد قشنگی است که به آن دل بستیمگاه آنقدر بی رحم که نفست می گیردگاه آنقدر شیرین که گمانت آرددنیا در کف توستو همین هم شاید ساده ترین قصه یک انسان استگاه باید خندید به همه دلهره هابه هوای گلی از خاک خدابه امید فرداکه در پس نعره پر لحن سکوت پنهان استزهراغفران...
در کوچه های یخ زده شهر مادنبال مفهومی به نام عشق نگردعشق واژه زیبایی استو مردم این دیارهر چیز زیبایی را خرابش می کنندزهراغفران...
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم... 《بی خیالِ من و این مردم و هی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهراغفران...
خدا اشنای غریبی که در هیاهوی زندگی گمش کرده ایمهمینجاست ، درست کنار من و توولی حضور همیشگی اش باعث شدهیادش کم رنگ شود ، میان فکرمانحرف هایماناعمالماناما همین حضور دائمی اش قشنگ ترین تکرار دنیاو نگاه مهربانش تجلی زیباترین عشق هاست.دلت نگیرد از بی مهری هایادت باشد به جبران تمام بی کسی هایت خدایی داری فراتر از حد تصور بخشنده.زهراغفران...
بغض هایممیراث دارِ زخم های کهنه اند.با خنده هایی که طعم تلخی گرفتهفریادهایی که با سکوت خفه کرده ام ، در میان حنجره ام دق می کنند.واژه هم حال مرا نمی فهمد.و این شب ها قبل از خواببرای آوار این حجم از دلتنگی\وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ\ می خوانمزهراغفران...