پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لب هایت سیاسی ترین اتفاق دنیاست تو که میخندی انقلاب می شودارس آرامی...
و مناز سرابِ جماهیرِ سرخِ لب هایت ،سیراب نمی شوم .مرا وعده اے دہ بہ بوسه اے سربے از لب هایت .لب هایم را نشانہ بگیرو ماشہ را بڪش✍️هدی احمدی...
آنقدر انس به آن شیرینی لبخندت دارم،که هوس دارم از کندوی عسل لب هایت،به اندازه ی نوک زبانی بچشم و بمیرم...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
ازچراغانیِ چشمان تو من جان دارمبی تو یک نسبت نزدیک به باران دارمروشنم از تو و آن منحنیِ لب هایتمن به لبخند پر از صبحِ تو، ایمان دارم...
با شراب کنج لب هایت سحر کردم، ولیتا چهل روز دگر صوم و صلاتم نیست شد.ارس آرامی...
در صبوح احساس،بوسه می خواهد دلم؛خرابم کن،از جام میگون لب هایت...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجورمن کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارمیک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجورجنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می بازیمپسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می کند بد جورمثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا رابس که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می کند بدجورهرچه کوه بزرگ می بینی ، همگی روی دوش من هستند...
کهنه رقاصه ای چو من لای گریز گیسوانت مست و خندان فارغ از حال جهان هی گریزم هی گریزم ...دانه دانه از تل قهوه روشن های مویت بسپرم خود را به باد و چون مسافر عابر هر دم خیالت چه خیالی چه خیالی ..چون صنوبر شاخه های ترد و چون حتن های کهنساله سرخی سیب اورده لب هایت کز شَرر های اخگرد و خنده هایت ترک های ساوجین دامنت گلدار و من کافر به چشمانت که گه گاهی بروید گلستان ها و تاکستان ها وزان سر بوته هاو گلبن های دشت نیلوفران ...
میوه ی شیرین لب هایت عزیزم چیدنی است عطر تن پوشت برایم تا ابد بوییدنی است...
امشب از گونه ات بر من ببخش عشقمدو صد تا بوسه تا فردا ببخش عشقمناز چشمت را خریدارم هر چه تو گوییبه من از کنج لب هایت ببخش عشقم...
ﮐﻨﺎﺭ ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﺖ ﺭﻫﺒﺮﯼ، ﺳﺨﺖ ﺳﺖ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ؟ﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﯼ، ﺳﺨﺖ ﺳﺖ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ؟ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﻗﻀﺎ ﮐﺮﺩﻡﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﺎﻓﺮﯼ، ﺳﺨﺖ ﺳﺖ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ؟ﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺗﺸﻨﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻪ لب هایتﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺳﺮﺳﺮﯼ، ﺳﺨﺖ ﺳﺖ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ؟ﻣﺸﺨﺺ ﮐﺮﺩﻥ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭَ ﯾﺎ ﺁﻫﻮﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺤﺸﺮ ﺩﺍﻭﺭﯼ، ﺳﺨﺖ ﺳﺖ می ﻓﻬﻤﯽ؟ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥِ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮﺳﺖﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﻣﻨﺒﺮﯼ، ﺳﺨﺖ ﺳﺖ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ؟ﻧﺸﺴﺘﯽ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﻮﯼ ﻣﺸﮑﯽ، ﺷﺎﻧﻪﺍﺵ ﮐﺮﺩﯼﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﻥِ ﺍﯾﻦ ...
صبح چشمان تو و خیر فقط لب هایتای صبحِ مجسم، صبح زیبایت بخیرارس آرامی...
صبر کننو می شوممثل بهار ...برای غنچه کردن لب هایتوقتی روبه رویم ایستاده ای .✨غزاله ذاکری |...
تلخی نگاهت مانند قهوه! شیرینی لب هایت مانند عسل، چه تضاد زیبایی ایجاد کرده است؛ طول راه چشم تا لب هایت....
کی می رسد رستاخیز داغ لب هایتتا پوست تنم را در میان بغلگاه بوسه هایت بسوزانیارس آرامی...
طعم لب هایت عسل بود و طبیب سنتی بهر درمان گلو دردم عسل تجویز کرد...
سر گشته و حیران تو ام کمی بغل تزریق کناز گوشه ی لب های خودت کمی عسل تزریق کنیک روز اگر برانیم با ستم و جفای خوداز جای لب و بغل به من فقط اجل تزریق کن...
تو دقیقا مثل تابستانی!لبخندهایت طعم هندوانه می دهند، و چشم هایت همرنگ آسمان آبی تیر است. پوستت به سرخی گیلاس،لب هایت به شیرینی هلوو موهایت به سیاهی شب های شهریور است.بودنت مثل یک لیوان شربت آلبالو در گرمای طاقت فرسای مرداد لذت بخش است،و نگاهت همچون نسیم خنکی در روزهای آخر شهریور، جانی دوباره به من می بخشد.تو دقیقا مثل تابستانی.ترکیبی از رنگ و گرما و زیبایی.مگر می شود عاشقت نشد؟...
لب هایت که میخندند کل جهان دوست داشتنی میشود!...
دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد بیا هرچند می گویند شیرینی ضرر دارد زدم دل را به حافظ دیدم او امشب برای من «لبش می بوسم و در می کشم می» در نظر دارد اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است کمر چون مو ندارد او ولی مو تا کمر دارد لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادمشروع عشق آسان است بعدش دردسر دارد...
عجب صحنه ی رمانتیکی میشوددر این هوای سرد پاییزیدستانم به گیسوان طلاایی ات زنجیر شودو من عصرانه ایپر از بوسه از لب هایت رادر آغوش گرم اتمیل کنم...
لب هایت مخدر دارندمیبوسمت سرڪَیجہ میڪَیرم ،نمیبوسی مرا درد میڪشم..!...
من یک شب، پشت و روی لب هایت را..من یک روز آبروی لب هایت را..دور از تو چروک خورده ام بانو جانلازم دارم اتوی لب هایت را...
شیرازِ تو منمهمه دانِ من باشتا لب هایت رابه میزبانی بهار نارنجبوسه باران کنم......
اول سراغِ چشم هایت رفتم،چشم هایِ تو!گفتم مبادا بسوزدوَ ناز خوابِ تو کابوس شودبعد سراغِ موهایت رفتمموهایِ تو ناز بود وُباز بودآن قدر که گفتم،مبادا که سفت بگیرد این دست هایِ چِغِرَمبعد تو دردت بیاید وُخواب ازسرت بپردبعدسراغِ لب هایتلب های تو داغ بودخیلی داغ !آن قدر که نمی شد، نبویید،نبوسیدگفتم مبادا که سردیِ تنملبانِ گرمِ تو را یخ کندمبادا که بوسه املبِ لطیفِ تو را زخم کندمبادا که وقتِ بوسه خیالِ خو...
نیمه شب لحظه ی یادآوری لب هایتبوسه بر باد هوا می زنم از تنهایی...
شعرم راکوتاه می نویسمآنقدر کوتاهک تا لب وا نکرده ایلب هایت راغرق بوسه کنم...میدانماین شعرهرگزمجوز نمی گیردبیخیال چاپبدون سانسورمی بوسم ات...
دست هایم را بگیرتا از تمام پرنده ها کوچ کنیمو در ارتفاع بوسه های توماه قرص هایش را پشت خنده هایتدفن کند....تو در سپیدی چشم هایم برقصتا شوق گردش از سر عقربه ها بیفتدو من آنقدر از تو بگویمتا در شعر از من جز تو نماند....از جنون لب هایت ...تا مو/شکافی گیسوان تو..از خماری لکنت چشم های نیمه باز تو...تا دیوار چین/خورده روسری اتاز هیزم مات زیر پلک هایت...تا آرامش پنهان شده پشت آبشار تا به کمر رسیده اتآنقدر از تو بنویسم...
لب هایت را پشت ماسکو چشم هایت را زیر عینک دودیپنهان کرده ای....لعنتی!از کجا بفهمم که دیگردوستم نداری...!؟...
دختر که باشیمیروی جلوی آینهسراغ لب هایتصورتی پامچالی ، قرمز آب اناری ، قهوه ای خرماییدختر که باشیجلوی آینه چهار زانو مینشینی و سوار بر قالیچه ای از خیال به سرزمین ناخن هایت فرود می آییآبی کاربنی، صورتی نئونی ، قرمز یاقوتیاما انگار هیچکدام فایده ای ندارنددلت گرفته استو دلت که بگیرد با تمام مداد رنگی های دنیا هم نمیتوان دل تنگی هایت را رنگ کرد ......
لب هایتشروع حادثه ی عشق بودو این شیرین ترین حادثه تاریخخواهد بود......
صبح را با توآغاز کنم، و چای بنوشم با تکه های عسل لب هایت......
چشم هایت بوی مهر می دهدلب هایت طعم ترش اناراما واژه هایت رنگارنگندو بیشتر نارنجیحضرت عشقتو پاییزییا پاییز تو؟...
چشم هایت؛ چشمه های شرابلب هایت؛ باغِ خرماوآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است....
لب هایت را جلو بیاورمیخواهم چای پنجشنبه ام راشیرین میل نمایمدرست شبیه طعم لبانت......
لب هایت را جلو بیاورمیخواهم چای " پنجشنبه ام " را شیرین میل نمایم درست شبیه طعم لبانت...
چقدر ملموس می نویسم...از آغوشت از لب هایتاز بوی موهایتاز آرامشِ دستهایتمنی که از بودنت تنها نبودنت را دیده ام!ای بزرگترینایهامِ شعرهایم......
دارم به انگشت هایت فکر می کنم که بسته استبه چشمهایت که بسته استبه لب هایتدارم به این عکس فکر می کنمکه یکریز حرف می زند....
هرروز به شوق تُ ،بهانه دست خورشید می دهمتا بیدارم کندمن تمام لبخندهای عاشقی راازلب هایت می نوشم جرعه جرعه...چه تکرار زیبایستهر روز صبح بیدار شدنباخورشیدنگاهت،باخنده های تُ ...!️️️...
شب است ، تو که باشی !چشم هایم را به چشم هایت می دوزمبوسه را از لب هایت می چینم وآغوشم را در آغوشت عاشقانه به معنا می کشم.️️️...
صبح بیرون آمد️از پسِ دلتنگیِ شب،چه دلپذیر می شود، صبحانه با عسل لب هایت....
لب هایت زیباترین ساز بودوقتی با لب هایممی نواختم ...!!!...
تلخ است ، تلخِ تلخ ، این زندگی اَمآ ” لب هایَت ” عجب تعادلی برقرار کرده است … شیرین است ،شیرین شیرین … در برابرِ این زندگی …...