شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
.دیشب داشتم از کنار یه مرکز خرید رد میشدم.طبق معمول دوتا از پسر بچه های کار با یه ترازو بغلشون کنار یه مغازه نشسته بودن.یکیشون بلند شد اومد کنارم گفت:«آقا وزن میکنی خودتو ؟گفتم:« نه ممنونم!آخه هروقت که سر چهارراه ها یا هرجای دیگه که تغ تغ زدن به شیشه ی ماشین که یا بشورن و یا ازشون گل بخرم، وقتی بهشون پول میدادم، میدیدم یهو بقیه بچه ها حمله میبرن سمتش و میخوان پولشو ازش بگیرن.یادمه یبارم از یکیشون یه آدامس با طعم هندوانه خریدم که ۱۰...
آمد و کمی در صندلی انتظار نشست نگاه کرد و دل ربود بعد گفت اسم تان چیست ؟ اسمم را گفتم و بعد رفت ... مدتی است اسم تان چیست صوت گوشهای من شده است ......
(شهاب )آسمانی خطاب ش می کنند گرچه آدم ها سنگ صدایش می کنند سنگ که جایش زمین است ؛آسمانی چرا صدایش می کنند...
چه قشنگ است نوازش کنی ریش مرا بعد آن من ببوسم روی زیبای تو را...
تنگاتنگ دنیای من یک نفر است دلم را مچاله کرده است نیم رخ دنیای خودش را بر دنیای من افکنده است...