متن دلنوشته های شهاب علی یار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته های شهاب علی یار
.
دیشب داشتم از کنار یه مرکز خرید رد میشدم.
طبق معمول دوتا از پسر بچه های کار با یه ترازو بغلشون کنار یه مغازه نشسته بودن.
یکیشون بلند شد اومد کنارم گفت:«آقا وزن میکنی خودتو ؟
گفتم:« نه ممنونم!
آخه هروقت که سر چهارراه ها یا هرجای دیگه که...
آمد و کمی در صندلی انتظار نشست
نگاه کرد و دل ربود
بعد گفت اسم تان چیست ؟
اسمم را گفتم و بعد رفت ... مدتی است اسم تان چیست صوت گوشهای من شده است ...
(شهاب )
آسمانی خطاب ش می کنند
گرچه آدم ها سنگ صدایش می کنند سنگ که جایش زمین است ؛
آسمانی چرا صدایش می کنند