پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
.دیشب داشتم از کنار یه مرکز خرید رد میشدم.طبق معمول دوتا از پسر بچه های کار با یه ترازو بغلشون کنار یه مغازه نشسته بودن.یکیشون بلند شد اومد کنارم گفت:«آقا وزن میکنی خودتو ؟گفتم:« نه ممنونم!آخه هروقت که سر چهارراه ها یا هرجای دیگه که تغ تغ زدن به شیشه ی ماشین که یا بشورن و یا ازشون گل بخرم، وقتی بهشون پول میدادم، میدیدم یهو بقیه بچه ها حمله میبرن سمتش و میخوان پولشو ازش بگیرن.یادمه یبارم از یکیشون یه آدامس با طعم هندوانه خریدم که ۱۰...
چه قشنگ است نوازش کنی ریش مرا بعد آن من ببوسم روی زیبای تو را...
هر چقدر هم عصبی باشم می دونی یه کوچولو اشک از چشمات بیاد میمیرم...
دنیای عجیبیه یه نفر رو دوست داری اون یکی دیگه رو دوست داره اون هم یکی دیگه رو و همین جوری ادامه پیدا می کنه و میشه عشق یک طرفه...
میگم کاسه ای زیر نیم کاسه است !می دونی ؟سن مون بالا میره ولی همون آدم احمق قبلی هستیم ......
با پای زخمیم همراهیم کردی وقتی دویدم قول میدم کولت کنم :-)...
قشنگی های جدید رو تو فکر ت بساز و حرف های چند بار مصرف شده مردم رو رها کن :-)...
هر وقت دلت گرفت به من زنگ بزن و سکوت کن من اینقدر به سکوت تو گوش میدم تا آروم بشی .......
سلام بهانه دوست داشتن تو ست ابراز علاقه کردن به تو جرات میخواهد که من ندارم ......