خشک، خونسرد و خسته چون سربازی که سرِ جنگ دارد با فرمانده نشسته ام روی یک صندلی که چهارستونِ بدنش می لرزد!! تو خواهی آمد خیلی زود زودتر از هر خواهدی با قطاری سریع السیر و سوت کشان به سویم... «آرمان پرناک»
لقمه ی آخر، صحنه ی آخر، دیدار آخر را به هیچ قوم و رسم و بایدی نفروشید. بگذارید پُرمَلات باشد، یکجور که چشم و دلتان سیر شود. تصویری که جانِ مقابله با سال ها دلتنگی تان را داشته باشد. همین!