پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...«آرمان پرناک»...
یک روزدست از شعر می شویمدستِ ایستگاهِ یادت را می گیرمو سوت زنان با همسوارِ قطاری نامرئی خواهیم شد...«آرمان پرناک»...
زندگی،قطاری بود بدون توقفکه از پشتِ هر پنجره اشجنازه ای شبیه منبرای منِ منتظردست تکان می داد ...«آرمان پرناک»...
«برای آخرین بار، دستش را فشردم و جدا شدیم برای همیشه. قطار حرکت کرده بود، در کوپه کناری که خالی بود نشستم، و تا ایستگاه بعدی گریه کردم.»_آنتون چِخوف...
زندگی مثل قطار است. و ما همه مسافر زمانیک جایی ایستگاه آخر است و باید پیاده شد زهرا نمازخواجو...
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،پیوسته ی ریل های احساسم را؛و جز ریزشِ ریه هایی از دود،هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛بازآی!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
تا قطارش دیدم از دورفکر کردم مقصد همین است!تف به هر فکری که بیخود؛مغز ِِ من را در کمین استشیما رحمانی...
چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیزتر است ؟...
نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می آیی …می نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می آیی ؟...
ایستگاه به ایستگاه منتظرمو تو سوار بر قطارهیچگاه پیاده نمی شوی،خاطراتِ کودکی !!آرمان پرناک...
ِتو می رویقطار هم احمقانه می برد تو رابر روی ریل هامی میرندمانده حرف هاحرفهاییموازی نبودنتِ...
صدای دلشوره آور سوت قطار صدای نفس های تند یک جامانده...و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفتو چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود....بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
زیباییهمچون پراکندگی یک ایل در کوهستانهمچون گذر یک رودخانهزیباییهمچون قایقی در غروب یک دریاهمچون قطاری در عمق سبز یک درهزیباییهمچون رقص دود سیگار_در زیبایی اترفتنی نهفته است_...
دلم یک عاشقیِ بی هوا می خواهداز آنها که قلبت را می لرزاندو اشکهایت را می پوشاند...دلم می خواهد سوار بر قطاری شومدر ایستگاه ناشناسی پیاده شومو تو بی هوا سر و کله ات پیدا شوددر آغوشم بگیریو چمدانِ نه چندان سنگینم رابه بهانه ی مردانگی ات حمل کنیو منتکیه داده بر بازوانتنگاهت کنمبا تمام زنانگی ام...
|| ایستگاه درد ||ما اگه مسافر قطار بودیمپس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟قطار در روحمان سوت کشید و رفت،ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!پل ها را دیوارمان کردند!و سوزن بان با بستن ریل،ما را در این :: ایستگاهِ درد:: محبوس کرد...ارس آرامی...
ما فقط یک ایستگاه نشین بودیمنه مسافر این قطار...این را وقتی فهمیدم که:قطار در روحم سوت کشیدو ریلِ دردهایم به هم رسیدند!ارس آرامی...
|| ایستگاه درد ||ما اگه مسافر قطار بودیمپس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟قطار در روحمان سوت کشید و رفت،ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!و سوزن بان با بستن ریل،ما را در این :ایستگاهِ درد: محبوس کرد...ارس آرامی...
جا مانده ترینم،ز قطار دلِ تو......
من هرشب ،خواب ِتو را ،در آغوش می گیرم!در قطاری کهمسیرشبه ماه می رسد !...
راه میرومسوت میزنمو دود می کنم !سالهاستقطاری شده امکه نمیداند تو رادر کدام ایستگاه دنیاگم کرده است ...!...
من از طعمِ تلخِ آخرین بوسهفهمیدمقطار هم خودش را می کُشدهم تو راهم مرا....
تو آن سوی ریلمن اینسوهر بار کهدستم را بسویت دراز کردمقطاری از میان ما رد شد !...
تمام دوستت دارم ها را قطار کرده ام تا مرا به تو برساند …...
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسنددور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست...
کسی انتظارم را نمیکشد/منم و/زخم کلمات/و صندلی که/پشت پنجره گذاشته شده/برای تماشای قطاری/که ان سوی مرز/ میرود و سوت میزند....
این عصرچقدر غمانگیز است!انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ......
قطار سمت خدا مى رفت ...همه سوار شدند ، وقتى به بهشت رسید ،همه پیاده شدند ...یادشان رفت که مقصد خدا بود ، نه بهشت ...!آدمى همین است ؛مقصود را به بهترى مى فروشد ،یار را به زیباترى ...!...
رفتی و پس از تو نفسم رفت ، دلم رفتهر بار که از ریل گذر کرد قطاری...
بر سرش جان نمی دهی؟تو بی شکدر ازدحام ایستگاه توی خواب شب پیش قدم می زدیقطار اشتباه کسی را به مقصد نخواهد برد !...
فکر کن اگر خدا مرده بودچه بی انتهاجهان و مردمانش بی سرانجام ؛ شبیه مسافران قطاری که لوکوموتیورانش مرده است و مسافران بیخیال دارند به فکر فردا باهم دنیا را با خنده هاشان لبریز می کنندمی دانی عزیز ! تنهایی آدم آنقدر بزرگ است فقط فکر به وجود خالقی بی همتا آن را پر می کند و خواستن از معبودی که حتا نبخشد هم چون می توانیم از او بخواهیم کیف می کنیم و ما رابس استوای چه ترسناک می شد شوکت این کهکشان و این همه حقارت ما اگر یکی در ما نبود که دلمان به...
از کدام قطار جهان جا مانده اممدام فکر می کنمیکیتوی یک ایستگاه دور افتادهگل بدستبه انتظار من نشسته است!...
قطار رفت،و این ریل سالهاست..پیراهن به آتش می کشد....
زندگی قطار است نه ایستگاهسوار شو...در حرکت باشو از این سفر لذت ببر!...
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سالهای سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنانبه نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...