متن قطار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قطار
چه قطارهایی که آمدند و رفتند
تا توانستم فراموش کنم خاطراتی را
که در آن توقف چند ساله در
ایستگاه تو داشتم...
خشک، خونسرد و خسته
چون سربازی که سرِ جنگ دارد با فرمانده
نشسته ام
روی یک صندلی
که چهارستونِ بدنش می لرزد!!
تو خواهی آمد
خیلی زود
زودتر از هر خواهدی
با قطاری سریع السیر و سوت کشان
به سویم...
«آرمان پرناک»
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:
یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...
«آرمان پرناک»
یک روز
دست از شعر می شویم
دستِ ایستگاهِ یادت را می گیرم
و سوت زنان با هم
سوارِ قطاری نامرئی خواهیم شد...
«آرمان پرناک»
زندگی،
قطاری بود بدون توقف
که از پشتِ هر پنجره اش
جنازه ای شبیه من
برای منِ منتظر
دست تکان می داد ...
«آرمان پرناک»
زندگی مثل قطار است.
و ما همه مسافر زمان
یک جایی ایستگاه آخر است
و باید پیاده شد
زهرا نمازخواجو
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛
می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،
پیوسته ی ریل های احساسم را؛
و جز ریزشِ ریه هایی از دود،
هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛
بازآی!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
تا قطارش دیدم از دور
فکر کردم مقصد همین است!
تف به هر فکری که بیخود؛
مغز ِِ من را در کمین است
شیما رحمانی
نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می آیی …
می نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می آیی ؟
ایستگاه به ایستگاه منتظرم
و تو سوار بر قطار
هیچگاه پیاده نمی شوی،
خاطراتِ کودکی !!
آرمان پرناک
صدای دلشوره آور سوت قطار
صدای نفس های تند یک جامانده...
و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفت
و چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود...
.
بهزاد غدیری شاعر...
|| ایستگاه درد ||
ما اگه مسافر قطار بودیم
پس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟
قطار در روحمان سوت کشید و رفت،
ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!
پل ها را دیوارمان کردند!
و سوزن بان با بستن ریل،
ما را در این :: ایستگاهِ درد:: محبوس کرد......
ما فقط یک ایستگاه نشین بودیم
نه مسافر این قطار...
این را وقتی فهمیدم که:
قطار در روحم سوت کشید
و ریلِ دردهایم به هم رسیدند!
ارس آرامی
|| ایستگاه درد ||
ما اگه مسافر قطار بودیم
پس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟
قطار در روحمان سوت کشید و رفت،
ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!
و سوزن بان با بستن ریل،
ما را در این :ایستگاهِ درد: محبوس کرد...
ارس آرامی