باید که راه خانهی ما را بلد باشی آیین و رسم دلبریها را بلد باشی پیراهن عشق و جنون را پاره کن یک شب خوب است حاشا چون زلیخا را بلد باشی از گرم و سرد زندگی راه گریزی نیست باید که این گرما و سرما را بلد باشی دنیا...
گاهی دلم برای خودم تَنگ می شود آنجا که پای رفتن من لَنگ می شود در راه عاشقیت از خود گذشته ام هر روز که بین عقل و دلم جَنگ می شود