زن، زندگی را در چمدانی قدیمی تا میزند، میان روسریهای رنگی و بوی عطرهای محوشده و آینهای که زخمهایش سالهاست حقیقت را شکسته نشان میدهد قطاری دور سوت میکشد در خوابهایش کوپهای که هرگز به مقصد نرسید
بشقاب گل سرخی مادرم از دستان پدر سُر خورد وجنگ خاورمیانه از آنجا شروع شد...