زن، زندگی را در چمدانی قدیمی تا میزند، میان روسریهای رنگی و بوی عطرهای محوشده و آینهای که زخمهایش سالهاست حقیقت را شکسته نشان میدهد قطاری دور سوت میکشد در خوابهایش کوپهای که هرگز به مقصد نرسید
اگر تو نبودی... زمستان در بوته های گل سرخ ناپدید می شد اگر تو نبودی/ هیچکس آینه را باور نمی کرد، ببین... پس چرا این شهر پر از خالی ست