در آن سرزمینی که خون ریختهست دل از داغ مردم، جنون ریختهست نه خورشید روشن، نه مهتاب گرم جهان تیرهروزیست، بیرنگ و شرم صدای قدیمی خموش است و سرد نه پژواک مانده، نه فریادِ درد دل از زخم دیروز، خونین و خست چو جامیست لبریز از آه و بست نگاهِ...