متن سیامک عشقعلی نویسنده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی نویسنده
آخر سال بود و هوای عید...
از زمستان، در کوچه و روی کوه های اطراف
کمی برف می توانستی ببینی!
رسم بود چندروز به عید مانده، برنج می پختند،
برای تازه عروس ها عیدی می آوردند،
لباس نو می پوشیدند! خلاصه آخر سال یک جور دیگر بود برای همه!
مدرسه...
می ترسم فتح الله! تاوان داره! بیچاره نشیم؟
تو فکر می کنی من قلبنا راضی هستم؟ نه به پیر! نه به پیغمبر! ده آخه نمی بینی مگه؟ سی و خرده ایی سن داریم،
هنوز چوپون میرزا هستیم! اگه الان تمومش نکنیم یه روز هم باید گوسفندای سلیمان رو ببریم چرا!...
رفتی؟ تو هم؟ رسمِ معرفت!؟ نمکِ محبت!؟ چه شد آقا!؟
اُخوت؟ صداقت؟ شوق رقاص بی همراهی حاضرین،
می شود روضه ی مصیبت! ماندم! ماندند!؟
قدمِ اول نالوطی بودن را آن ها برداشتند، برنداشتند!؟
بودید که! ندیدید!؟ به قلبم! به پینه های بغضش!
پشت نکردم و پشت کردند! رها نکردم و...