متن داستان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات داستان
زن غرغرو از دنیا می رود و شوهرش با خوشحالی می گوید: خدایا شکرت! بالاخره می توانم باقی مانده ی عمرم را در آرامش
زندگی کنم!
ولی بعد از مدتی، زن در خواب شوهرش را ملاقات می کند و با ناراحتی می گوید: حالا که من رفته ام، چرا هنوز...
به قول او
هر داستان نویسی ،
شاعری شکست خورده است !
ما تو زندگی دو جور داستان داریم . داستان ها یی که قبل از تو یک بد بخت دیگر ی ثابت شان کرده و داستان ها یی که یکی باید پیدا بشود و از جانش بگذرد تا بتواند ثابت شان کند . / محمد رضا کاتب/ رمان لمس
معمولا موقع نوشتن دوست ندارم یه قصه رو شروع کنم وقتی هنوز برای آخرش هیچ ایده ای ندارم
نه که آخر قصه رو کاملا مشخص کنم ولی یه طرحی ازش تو ذهنمه.
ممکنه به هزار جور و هزار مدل داستان عوض شه و هزار تا ایده جدید به ذهنم بیاد...
تنهاست...
کمی دور و برش را نگاه می کند دوباره نگاهی به عقب می اندازد در این برهوت کسی نیست که فریادرسش باشد بلند فریاد می زند : کسی اینجا نیست ؟
ندایی نمی آید مایوس قدم بر می دارد چهره اش در هم رفته و خسته از همیشه به...
هنگام شب سوالی عجیب از من پرسیدی؟
گفتی:
عاشق شدن چه گونه است؟
به تو گفتم:
انگاری یکی دستش را بر روی قلبت گذاشته است و انقدر فشار می دهد که تو سکته کنی.
خندیدی و دیوانه نثارم کردی!
خندیدم و چشمانم را بستم.
درست است فهمیدی از عشقت مردم...
آیا فکر می کنید، چون من فقیر، ناشناخته، ساده و کوچک هستم، بی روح و بی قلب هستم؟ شما اشتباه می کنید! - من همان قدر روح دارم که شما دارید، - و همان قدر قلب! و اگر خداوند به من زیبایی و ثروت زیادی بخشیده بود، همان طور که...
از طریق پنجره، نور خورشید جریان دارد،
مناظر رویایی ذهنم را روشن می کند،
زمزمه ای از حکایت های جهانی نادیده،
در گوشه ی خاطرات، شنیده می شوند،
در صفحات هر کتاب گرامی،
داستان روح من پرواز می کند
غزل قدیمی
دیدگانش جز سیاهی چیزی نمی دید. خواست چشم بگشاید اما تاریکی انگار دست و پا در آورده بود و روی چشم هایش خانه ای بتنی ساخته بود. دستان کم توانش را به آرامی افتادن برگی روی آب تکان داد. همین تکان کم کافی بود تا گرمای محبت دستی که روی...
می ترسم فتح الله! تاوان داره! بیچاره نشیم؟
تو فکر می کنی من قلبنا راضی هستم؟ نه به پیر! نه به پیغمبر! ده آخه نمی بینی مگه؟ سی و خرده ایی سن داریم،
هنوز چوپون میرزا هستیم! اگه الان تمومش نکنیم یه روز هم باید گوسفندای سلیمان رو ببریم چرا!...
نمیدونم حرفمون کی به اینجا رسید
که بی بی واسم از ساعت و رادیویی که از پدربزرگ خدابیامرزم به یادگار مونده گفت
گفت،دختر جانم
اینا فقط یادگاریای به جامونده از آقاجونت نیستن
حالت غم زده ی چشماش رو دیدم
و با همون ابروهای درهمش برام گفت جاش خیلی خیلی خالیه...
هرگز این قصه ندانست کسی
که چه آمد به سر مردم این شهر
سرش را به هر سختی بود از روی بستر بیماری چرخاند. چشمان کم سوی خود را با دقت به سمت صدا برد . جز تصویری تار و مبهم که مقصر آن شبنم های اشک بود ،چیزی عاید نشد. این صدا و این تصویر مبهم متعلق به هیچ کدام از پزشکان...
خواست سرش را بچرخاند و مکانی که اکنون درون آن است را وارسی کند، اما نتوانست!سرش سنگین بود، گویی گردنش قفل و چشم های کنجکاو و بیقرار او جز نور سفید رو به رو ، اجازه ی دیدن اطراف را نداشت.
خود را تسلیم قفلی که تنها آن را حس...
پیرمرد که انگار از شوخی غرق نمک پسر همان ناجی نجات ، خوشش نیامده باشد کمی نگاهش میکند و انگار که قانع شده باشد به سمت قفسه ها راه می افتد.
دختر کمی نفس نفس میزند دوباره دکمه هایش را دیوانه وار باز و بسته میکند
ندای( بیا بی خیالش...
در این داستان پر ماجرای زندگی
من به هیچکس بد نکردم
جز💔 دلم
درحالت خلسه ی فکر و تنش و اضطراب، با پاهای برهنه بر خاک مرطوب که خزه های نرم و مخملی زینت بخش آن است گام برمی دارد ، چشمانش را به آسمان نیمه ابری که از لابه لای شاخ و برگ درختان تنومند و سر به فلک کشیده تلاش برای...
کمی این پا و آن پا کرد
با لباس هایش ور رفت و با گوشه شالش مشغول شد .
مدام شال را جابه جا کرد گاهی موهای خرمایی رنگش را بیرون ریخت و گاهی شال حتی چشمانش را نیز پوشاند.
بازهم کلافه به کیف چشم دوخت کیف از درون ویترین...
در حالی که در صدایش رگه های بی خیالی موج می زد زمزمه کرد : خاطره رو که ننوشتی با خودم گفتم عیبی نداره انقد ازت یادداشت دارم که جاشو باهاشون پر میکنم ....
روز آخری بود که همدیگر را می دیدیم و آمده بود که برایش بنویسم
خواستم سر...
فراست عسکری
من
در آن روز،
که باران بارید،
نتوانستم،
که بپرسم
آیا
شانه ات جای پریشانی من را دارد؟!
@jameadab
فراست عسکری
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.
شاید به این دلیل که در گیر و دار ذهنی مردم،
هنگام خریدن کوزه های رنگارنگ،
به خوبی فهمیده است
مایه حیات و لذت آب است نه کوزه ی آن.
گاه تاریخ هم قاضی خوبی نیست.
@jameadab