خوش به حالِ «حافظ» که نمی دانست ناشر کیست، منتقد چیست، اداره ی نگارش کجاست... اگر چه سایه ی «امیر مبارزالدین» را بر سر داشت که چیزی در حدِ «محرمعلی خان» خودمان بود، اما می توانست رندانه سرِ او شیره بمالد! می توانست بی خیال عکس و عسس، مست کند...
وقتِ سقوطِ من، چترِ نجات باش! حافظ شدم... بیا شاخه نبات باش! برگرد و توی برف آغوشمو بپوش حرفاتو مثل موت نندازی پشت گوش. .