« نیویورک» درد به استخوان رسیده ؟! نه؟ می خندم ! از ته گلوی بسته ام با زهرِ لبخندم رو به رو! مثل نیویورکی که نیامدم... مثل تهران که هرگز ترک نکردم... ناخوشی مزه ی هر روز است می بلعمش مثل قرص تلخی که اجباری ست بخند! بخند تا سرت...