بخند خنده های تو ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است…..
آن قدر به تو نزدیک بودم که تو را ندیدم در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم شکرانۀ روزهایی که کنار تو راه رفته ام.
حاصل بوسه های تو اکنون منم شعری که از شکوفه های بهاری سنگین است و سر به سجده بر آب فرود آورده دعا می خواند.
گاهی چنانم بی تو که عبور سایهام از کنارم نگرانم میکند . . .
می نویسم باران دیگر پروانه و باد خود می دانند پاییز است یا بهار
در کنار تو صبحی است که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود...
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم ......
حرفهایت را بر خود میکشم و گرم میشوم یخبندان چنان است که دو پنگوئن در من راه میروند و سپاسم میگویند.