پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آخرین برگ از دفتر زمستانورق می خوردو رایحه ی مهراز انتهای کوچه ی اسفندبه مشام می رسددیگر گذشتآن ازدحام دلشوره های تلخو آن نیمکت های پوشیده از برفاینک بهارمژده ی حلاوت نگاهت رابه قلبم می دهدتا به شکرانه ی این عشقترنم باران رابه نظاره بنشینیممجید رفیع زاد...
هرمشکلی پیش اومدبگوخدارودارم ازغصه دوری بکن شکرکن خداروبازم بدون تواوج سختی خداداره هواتو خداازهیچ بنده ای نمیگیره نگاشو...
شکرگزاری یک نیروی شفابخش است و ما را در ارتفاعی بالاتر از غصه های زمینی قرار می دهد ...- شکرانه- لوییز ال هی...
بر رهگذر بلا نهادم دل راخاص از پی تو پای گشادم دل رااز باد مرا بوی تو آمد امروزشکرانهٔ آن به باد دادم دل را...
اگه از جهنم گذشته باشی قدر بهشت رو میدونی...درست شبیه ما سه نفر...ما از جایی شروع کردیم که به معنی واقعی، برزخ رو فهمیدیم...توی اون روزها شبیه گیاهانی بودیم که به شکل معلق توی جنگل سبز شدن...نه راهی برای رسیدن به آسمون بود نه خاکی واسه ریشه زدن...توی تمام اون روزها که حتی یادآوریش مایه ی عذاب هست ما با هم بودیم...و این با هم بودن باعث شد سبز بمونیم...ما برای هم گاهی ابر بودیم گاهی بارون..گاهی چتر بودیم گاهی یک شانه برای گریستن ...گاهی خاک شدیم گا...
ماه من چهره برافروز که آمد شب عید عید بر چهره چون ماه تو میباید دیداسعدالله لک العید به شکرانه بیا که مرا دیدن رخسار تو عیدیست سعید...
خدایا!به خواب پدر من آسایشبه بیداریش عافیتبه عشقش ثباتبه مهرش تداومو به عمرش برکت جاودان عطا کنشکرانه اش با من!...
آن قدر به تو نزدیک بودمکه تو را ندیدمدر تاریکی خود، به تو لبخند می زنمشکرانۀ روزهاییکه کنار توراه رفته ام....