متن غریب آشنا

هیچ می دانی
بهاری بودم و گشتم خزان
ای که بودی مهربان
با دلم نامهربان!
روزهایم سردِ سرد
لحظه هایم پر ز درد
سایه های تیره از دلواپسی
در کمین خنده ها
سهم من این غم نبود
دل پر از ناگفته ها
چون اسیری در پی آزادی است
این دلی...

دلم کسی را میخواهد،کسی که از جنس خودم باشد…
دلش شیشه ای…گونه هایش بارانی…دستانش کمی سرد…
نگاهش ستاره باران باشد…
دلم یک ساده دل می خواهد…!!!
بیاید با هم برویم…نمیخواهم فرهاد باشد،کوه بتراشد…
نمیخواهم مجنون باشد،سر به بیابان بگذارد…
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد…
شاهزاده سوار بر اسب سفید...

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی

تو از دشت های دور وجاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی


تو از راه می رسی ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، می آید همرات بهار

چه خوبه دیدنت ،...