سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
اولین خنده ی تو دلبندم آسمان را ستاره باران کرد اولین حرف های شیرینت چار فصل مرا بهاران کرد...
آسمان،ستاره باران بود. و من درگوشی به خدای مهتاب گفتم: ممنونم که\او\ را به من هدیه دادی...
دلم کسی را میخواهد،کسی که از جنس خودم باشد…دلش شیشه ای…گونه هایش بارانی…دستانش کمی سرد…نگاهش ستاره باران باشد…دلم یک ساده دل می خواهد…!!!بیاید با هم برویم…نمیخواهم فرهاد باشد،کوه بتراشد…نمیخواهم مجنون باشد،سر به بیابان بگذارد…میخواهم گاهی دردم را درمان باشد…شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم…!!!غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده…قلبش در دستش باشد..چشمانش پر از باران باشد…کلبه کوچک را دوست دارم…اگر این کلبه در قلب او باشد…...
پدر جانم اگر در آسمان قلبم ستاره باران هم باشد، تو تنها خورشید قلب من تا ابد خواهی بود.روزت مبارک پدر عزیز و دوست داشتنی من...
می تکانمپای شب راستاره باران می شود،سرم...
هر چه از روشنی و سرخی داریمبرداریم کنار هم بنشینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی هایلدایتان رویاییروزهایتتان پر فروغشبهایتان ستاره بارانیلدا مبارک...
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریمکنار هم بنشینیمو بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی هایلدایتان رویاییروزهایتان پر فروغشبهایتان ستاره باران . . ....