جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست
کافه بود و من و تو، مهر به چشمان تو بود فال دلدادگی ام در دل فنجان تو بود چشم تو فرضیه جاذبه را ریخت بهم شاخه ی سیب دلم دست به دامان تو بود هوس بوسه ز رخسار تو افتاد به سر لب گزیدم که لبم آفت ایمان تو...
برف را که دیده ای صبح بیدار می شوی و میبینی بی خبر همه جا را پوشانده است عشق هم همین است..!