شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ما عشق رو از داستان هایی مثل شیرین و فرهاد یاد گرفتیم ولی هیچوقت داستان رو کامل برامون تعریف نکردندنگفتند که شیرین شد زن خسرو چون خودش خواستنگفتند شد سوگلی شاهنگفتند شیرین ملکه قبل خودش رو کشت تا بشه ملکهنگفتند عشق هیچ فایده ای نداره جز اینکه تهش مثل فرهاد تیشه بگیری و بزنی به فرق سر خودتهیچی نگفتتد :)فقط دو تا اسم اوردندداستان عشق رو گفتندو فرهاد و شیرین شدند دو عاشق دل خسته که هیچکدوم خوشبخت نشدند :)اگه ادبیات ایران انقدر در م...
مرسی که می خونی رفیق💙امسال هنجار هارا خواهم شکست .از حافط شروع می کنمبجایش فروغ را باز می کنمتا از شکست های اینده با خبر شوماز دل شکسته ای که قرار است چندین و چند بار دیگر بشکندو...از نیامدن آنکه دوسش دارم نوید دهداز نبودشاز تاریکی و سیاهیاما در این بینگلی غنچه می زندسیاهی یک دقیقه کوتاه تر می شودو اسمان روز های بهار را نوید می دهدبهاری که بیداد می کند روز فرخنده ای که او به دنیا امد تا مرا عاشق کندتا مرا به جنون...
هر زمانی نقل های سنتی آذربایجان رو می دیدم لبخند تلخی؛ ولی طولانی روی لبم جا خوش می کرد.یه روز که به خونه ی خاله ام رفتیم، بازمنقل دیدمبازم یادش افتادمبازم روحم مثل پروانه ای پر گرفت که به سمتش برهو دست آخر اون لبخند کذایی دوباره اومد رو لبم ..هر دفعه می دید هیچی نمی گفت..هیچ سوالی نمی کرد...حداقل بپرسه " دیوونه ای؟!..آخه نقلم لبخند زدن داره؟"ایندفعه بازم سکوت کرد.وقتی مهمونی تموم شد؛ اومدیم توی ماشین دستی با کلافکی ...