نَقل قهوه ی تلخ است وُ کام تلخ کاری از نُقل مشکل گشا بر نمی آید
هر زمانی نقل های سنتی آذربایجان رو می دیدم لبخند تلخی؛ ولی طولانی روی لبم جا خوش می کرد. یه روز که به خونه ی خاله ام رفتیم، بازم نقل دیدم بازم یادش افتادم بازم روحم مثل پروانه ای پر گرفت که به سمتش بره و دست آخر اون لبخند...