متن جنون
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جنون
خیال او چه آورد بر سر من
که زندگی هرچه کند
خیال اوست در سرمن
در ماتم عشق، ناله سر داد، ژولیت
چون مرغ پر بسته، در قفس تنگ، رمئو
قلبشان از آتش عشق، شعله ور گشت
در ظلمت کینه، گم شد راه، هر دو
رومئو، از خاندان دشمن، دل به ژولیت بست
ژولیت، از عشق او، سر به جنون گذاشت
نگاهشان به هم، راز...
می شود در گوشه ای با شما خلوت کنم
تا که این احساس را با شما قسمت کنم
با جنون از بی کسی مست و با دلبستگی
می گذاری این چنین بوسه بارانت کنم
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛
موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!
با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،
می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل.
ساحلِ امن
بستر مُرده یِ جنبش هاست
و صخره هایِ بزرگ
پُر است از جنونِ موج
و کف هایِ دریغ.
{ تقدیم به روح بزرگ شریعتی}
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/
خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
و هرگز؛
از عشق نخواهی فهمید
تا آن هنگام که؛
صدای جانم گفتنی
به لرزه درآورد بند بندِ وجودِ ویران شده اَت را!
و تا وقتی که جوابِ شب بخیرت بشود؛
عاقبتت بخیر گلم
همان عاقبتی که؛
تو را سرگردانی مبتلا به جنون خواهد کرد؛
دربدر در پِیِ یافتنِ هر...
قبلِ او؛ شاید مسلمان بودم و بعدِ او اما فقط، من یک منِ؛ خالی از هر نوع ایمان هستم
و آه از جنون.
شیما رحمانی
بعدِ او؛ من با خودم هم دشمنم
بوته یِ هر عشق را از بَر کَنَم
عشقِ او؛ حالِ دلم بد کرده است
روزگارم را مردد کرده است
قابِ عکسی از پریشان حالی اَم
از جنونِ عشق دیگر خالی اَم
✍شیمارحمانی
درانتهای جاده ای دردل شب
سایه ی تب وآتش لب
امانم رامی گیرد
تامرز دیوانگی وجنون
مانده تنها یک وجب
بهاالدین داودپور. بامداد
یک نفر تنهای تنهاست درونِ من
جر خورده دنیاست این سکون من
این شکنجه و درد است بی گمان
زخمی که دهان باز کرده برون من
معبدی خرابم که هنگام زلزله
می افتد چراغ و سقف و ستون من
در خواب کسی مرا کشت بی درنگ
پاشیده بر در و...
نمیدانم نامش را چه بگذارم مرگ یا جنون ¿¡
زمانی که در صفحه شطرنج زندگی
شاهم را به ناچار به سربازان رقیبم تسلیم کردم
و اینگونه بود که در زندگی کیش و مات شدم
تنهاست چون جزیره کسی در درونِ من
جر خورد در کشاکش دنیا سکون من
آیینه ی شکنجه و درد است بی گمان
زخمی که وا نموده دهان از برون من
من معبدِ خراب، که هنگام زلزله
افتاد چلچراغم و سقف و ستون من
در خواب بی درنگ مرا کشت یک...
باز شیشه عطرت، شکست و هوای دلم پر شد از بوی تو
چترپینه بسته ام سَر باز کرد و من خیس شدم از باران اشک های دلتنگی
باز شانه هایم سنگینی میکند از گرد و خاک خاطره های سرگردان
قفل لبهایم به دنبال کلید گمشده در لُکنت های دیدار میگردد...
جنون دارد این لیلای درونم
ارس آرامی