پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در ماتم عشق، ناله سر داد، ژولیتچون مرغ پر بسته، در قفس تنگ، رمئوقلبشان از آتش عشق، شعله ور گشتدر ظلمت کینه، گم شد راه، هر دورومئو، از خاندان دشمن، دل به ژولیت بستژولیت، از عشق او، سر به جنون گذاشتنگاهشان به هم، راز دل را برملا کردنغمه عشقشان، در شهر پیچید، رسواشبهای پرستاره، شاهد رازشان بودصبح های بی مهتاب، گواه دردشان شدعاقبت، تقدیر، جور دیگری رقم خوردجام زهر، به جای وصل، نصیبشان شددر آغوش مرگ، آرام گرفتند، هر...
می شود در گوشه ای با شما خلوت کنمتا که این احساس را با شما قسمت کنمبا جنون از بی کسی مست و با دلبستگیمی گذاری این چنین بوسه بارانت کنم...
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
باید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت.رضاحدادیان...
ساحلِ امنبستر مُرده یِ جنبش هاستو صخره هایِ بزرگ پُر است از جنونِ موج و کف هایِ دریغ.{ تقدیم به روح بزرگ شریعتی}...
اومدم مثل یه ببر کینه توز حقمو بگیرمو شبانه روز عقب شغال قاتل بودم بی خبر از اینکه با دیدن تو دیدن حالت خندیدن تو خودمم قاتل این دل بودمتوی این جنگل قانون مرده همه چی رنگ جنون داره جنون ما چی بودیم و چی هستیم الا دوتا قرقاول غلتیده به خون تف ...
دلتنگی عاشقُ بهخیابون می کشونهقلبُ بیمار می کنهبه جنون می رسونه...
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
و هرگز؛از عشق نخواهی فهمیدتا آن هنگام که؛صدای جانم گفتنیبه لرزه درآورد بند بندِ وجودِ ویران شده اَت را!و تا وقتی که جوابِ شب بخیرت بشود؛عاقبتت بخیر گلمهمان عاقبتی که؛تو را سرگردانی مبتلا به جنون خواهد کرد؛دربدر در پِیِ یافتنِ هر ذره ایشاید،شاید،و فقط شاید؛شبیه به آن عشقِ هشت ریشتری!شیما رحمانی...
قبلِ او؛ شاید مسلمان بودم و بعدِ او اما فقط، من یک منِ؛ خالی از هر نوع ایمان هستمو آه از جنون.شیما رحمانی...
بعدِ او؛ من با خودم هم دشمنمبوته یِ هر عشق را از بَر کَنَمعشقِ او؛ حالِ دلم بد کرده استروزگارم را مردد کرده استقابِ عکسی از پریشان حالی اَماز جنونِ عشق دیگر خالی اَم✍شیمارحمانی...
درانتهای جاده ای دردل شبسایه ی تب وآتش لبامانم رامی گیردتامرز دیوانگی وجنونمانده تنها یک وجببهاالدین داودپور. بامداد...
یک نفر تنهای تنهاست درونِ منجر خورده دنیاست این سکون مناین شکنجه و درد است بی گمانزخمی که دهان باز کرده برون منمعبدی خرابم که هنگام زلزلهمی افتد چراغ و سقف و ستون مندر خواب کسی مرا کشت بی درنگپاشیده بر در و دیوار خون منتا به کی از تو زخم خواهم خوردای بخت سیاه و قیرگون منموجی می خروشد و بادی می دوداگر شعری زاده شود از جنون من...
مرسی که می خونی رفیق💙امسال هنجار هارا خواهم شکست .از حافط شروع می کنمبجایش فروغ را باز می کنمتا از شکست های اینده با خبر شوماز دل شکسته ای که قرار است چندین و چند بار دیگر بشکندو...از نیامدن آنکه دوسش دارم نوید دهداز نبودشاز تاریکی و سیاهیاما در این بینگلی غنچه می زندسیاهی یک دقیقه کوتاه تر می شودو اسمان روز های بهار را نوید می دهدبهاری که بیداد می کند روز فرخنده ای که او به دنیا امد تا مرا عاشق کندتا مرا به جنون...
گابریل گارسیا مارکز :باید یاد بگیرم مادامی که از عشق کسی مطمئن نشده ام ، با او خاطره ای نسازمچرا که تاوان خاطرات جنون است و بس ....
نمیدانم نامش را چه بگذارم مرگ یا جنون ¿¡زمانی که در صفحه شطرنج زندگی شاهم را به ناچار به سربازان رقیبم تسلیم کردمو اینگونه بود که در زندگی کیش و مات شدم...
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم...
من به فراست کشف کرده ام که: "دلتنگی" گاهی کانالِ نامحسوسی است رو به "جنون"! یعنی در برخی موارد چنان پایش را بر خرخره ی فرد می فشارد که دیوانه وار حاضر است هرکاری برای رفع این عطش باهم بودن، دربرابر فرد مقابلش، انجام دهد! هرکاری....
تنهاست چون جزیره کسی در درونِ منجر خورد در کشاکش دنیا سکون منآیینه ی شکنجه و درد است بی گمانزخمی که وا نموده دهان از برون منمن معبدِ خراب، که هنگام زلزلهافتاد چلچراغم و سقف و ستون مندر خواب بی درنگ مرا کشت یک نفرپاشید بر تمامیی دیوار خون منهمواره از لجاجتِ تو زخم می خورمای بختِ پر مجادله و قیرگون من--چون موج می خروشد و چون باد می دَوَدوقتی که شعر زاده شود از جنون منمحمد خوش بین...
از هیچ کس گلایه ندارم که شهر رازیبایی ِ تو این همه دیوانه کرده استخونم به پای توست که بعد از تو این جنوندر سینه ام انار تو را دانه کرده است...
باز شیشه عطرت، شکست و هوای دلم پر شد از بوی توچترپینه بسته ام سَر باز کرد و من خیس شدم از باران اشک های دلتنگیباز شانه هایم سنگینی میکند از گرد و خاک خاطره های سرگردان قفل لبهایم به دنبال کلید گمشده در لُکنت های دیدار میگردد که دوستت دارمها را به توازی انعکاس چشمانت فریاد بزندسپیدی شقیقه هایم وموهای سپید تو و من، از هم پیشی میگیرد و حراج های پاییزی ویترین زمان شدهبگو کجاست، انتهای این سکوتهای به بند کشیده و از کنار هم گذشتن هابگو...
جنون دارد این لیلای درونمارس آرامی...
ظاهر عشق قشنگ استولی مرزی ست بین اظهار تا جنون...!ارس آرامی...
گاهی چشم ها راست نمی گویدنِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.قانونهای نانوشته در هیچ ک...
اهمیت دادن بیش از اندازه به نظر دیگران، جنونی است که بر همهٔ مردم حاکم است ! این جنون چه در سرشت ما ریشه داشته باشد، چه حاصل جامعه و تمدن باشد، به هرحال بر همهٔ کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه می گذارد و دشمن نیک بختیِ ما است ......
جنون در کل کمدی چیز بدی نیست....
حس می کنم بی توتو چنگ تقدیرمباتیغ ناخونشهرلحظه درگیرمنبود تو از مندیوونه ای ساختهکه عقلشُ پایجنون دل باخته...
با این همه جداییدنیا ادامه داردسخت است و تلخ و مبهماما ادامه دارد…مجنون اگر چه چندیستدست از جنون کشیدهلطفاً به او بگوییدلیلا ادامه دارد ...!...
در تاریکی مطلق میان درختها نشسته بودم، تظاهر می کردم کلاغم، و به این فکر می کردم آیا آن ها که دوستمان داشتند و نشد یا نخواستیم یا نتوانستیم بخشی از جهان مشترک با آنان باشیم، آن ها که فراری دادیم و با اندوه به تماشای عبورشان نشستیم، از رد انگشتهای مهربانشان بر پوست پیر دل ما باخبرند؟داشتم به زیباترین مادیان دنیا فکر می کردم وقتی با چشمهای پر از علاقه نگاهم کرد و من آن قدر منجمد ماندم تا زیتون نگاهش به اشک زیباتر شود و برود. آه دختر، دختر غمگین...
من به جرعه ای از تو هم قانع امحتی اگرسهمِ اندک من از بودنت،جنون باشد!جنونی رو به وخامت......
سرم گرم توست،...مدام به تو فکر می کنم ...و سعی می کنم تمام تمرکزم را ...روی تو بگذارم....وقت هایی که پشت ویترین مغازه ای ایستاده امتا پیراهنی انتخاب کنم ...به این فکر می کنم که کدام یک از آن ها ...می توانند چشم هایت را برق بیاندازند؟وقتی کاری انجام می دهم...همیشه از خودم می پرسم ...یعنی او ....از دیدن این که من این کار ها را انجام می دهمناراحت نمی شود؟امکان دارد از این کارم قند توی دلش آب بشود؟گفتنش شاید عجیب است. .ا...
تن به دریا می دهماگر تو در عمق این دریا باشیجنون را به آغوش میکشماگر مجنون،محبوب تو باشدشراب صد ساله میشومتا که مست کننده دل بیقرار تو باشمهمای جانان منتا وقتی که زنده باشمتمام زندگیم را با یک اشارهبه قهوه چشمان تو می بخشم...
تو را خدا فرستاد که دلم نگیردکه نشکند، که نمیرد!تو را خدا فرستادکه بشوی شان نزول آیه ی عشق...که بشوی سرمنشا جنونکه بشوی انتهای تنهایی!تو را ای عزیزِ بی مانندتو را ای همیشه ی بی تکرارتو را ای غزل ترین مضمون، خدا فرستادکه عطر سیب بگیرد جهانِ بی عشقمکه شکل رویا بگیرد هر لحظه...که رنگ لبخند بگیرد از حضورت دنیام!آری! تو را که معجزه ایتو را که پیامبر عشقیتو را که آخرین امیدیتو را... خودِ خودِ تو را برای منِ دیوانهتردید ...
جانم به جانت بسته است و دلم به دلتلب برلبانم بگذار...مستم کن،گیجم کن،سستم کن،بگذار کار عاشقانه هایمان به جنون بکشد...!!!تو.....همان جانِ منی.....که گاهی به لبهایم میرسی........
دلم می خواهد کسی زنگ بزند، خبر بدهد که مرده ایکه رفتنت اینبار دست خودت نبودکه نبودنت یعنی هیچ جا نیستیکه مردنت دلیل موجهی برای جنون من باشدکه رخت سیاهم را بپوشمصورتم را بخراشمگریبان بدرمسر به بیابان بگذارمآنچنان بگریمآنچنان تو را با ضجه هایم صدا بزنمآنچنان از اعماق قلب،تو را دوباره از خدای خودم بخواهمکه یا بمیرمیا دوباره تو را پس بگیرم...
حوالی گردن تو ...پشت شیب ملایم شانه هایتمزرعه ی خشخاشی است...که نفس نفس...به سمت جنون می بَرَدمو من ...سرخوش از حال و هوای عشق...برای همیشه همین جا می مانم....
ویرانه به رودِ سرخِ خون می نگردمستانه به چشمان جنون می نگرددیریست درون من کسی زندانی ستاین کیست که از من به برون می نگرد؟!...
مرا حبس کنمیان انگشتان مخمل چشم هایت...این متهمبرای اعتراف به جنون آمده......
من از عشق به جنون رسیدم..شکی نیست ولی..تو بودی که دیوانه ام کردی.....
میبوسمت که عمقِجنون را به تو نشان دهم دیوانگی بدونِ تو معنا نمی شود.️️️...
با تو بی پرده بگویمکه تو را دوست می دارم تا مرز جنون...️️️...
من از عشق به جنون رسیدم..شکی نیست ولی..توُ بودی که دیوانه ام کردی..️...
یک پیاده رووسطِ عصر اُردیبهشت می خواهم...که شانه به شانه ات،تمام خیابان ها را پرسه بزنم...تو بگویی "دوستت دارم"و من قدم به قدم،شهر را به جنون بکشم...بی گمان مرزهای دیوانگی،از اردیبهشت می گذرد......
و "عشق"رییس قبیله ی جنون استکه سر و شکل تو رادورِ آن آتش و خنیاگرِ کورب ه تن روشنِ ماه آویخته...چه شبیخون عجیبی ستمیان تو و من ،پشت ژرفای نگاهتک ه ز شب لبریز استمن به تو معتقدمو ب ه صلحی که سودای اسارت دارد...و ب ه آن حلقه ی نورکه در آغوشِ تو سکنا دارد...من ب ه تو معتقدم،که ز دستان تو قلبمب ه تکامل تن داد......
به جان آمد ًجنون ًاز عشق توای حضرت یارم.......
دلتنگیآدم را به جنون میکشدپدرمبی تو من مجنون تریندلتنگ دنیا شده امروزت در آسمان ها مبارک...
مى کشد کار من از فکر تو آخر به جنون️️️...
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بساین جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن...
هیچ روح برتری نیست که آمیزه ای از دیوانگی و جنون را در خود نداشته باشد....
خدای خوبمبه بزرگیت قسمهیچکس را به کسیکه قسمتش نیست عادت ندهکه تاوان خاطره جنون است و بس......