شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
حالم بد است انگار اصلا نیستماز آیینه پرسیدم من کیستمگفت تو غریب افتاده در جمعیاز ابتدا نبودی و نیستیتا کی کوبم بر شعر گویم هستمکیست آن کس آخر میگیرد دستممن غایبی هستم که هست حاضرآن کس که در هر کاری هست ماهراز سحر یک جادوگری خستمدر را بر او گفتم یا رب بستم...
دستان ت️ونقاشان ماهرندطرحی کشیده اند در منمختصر به نام عشق.....
مرهم حال دلم باش طبیب ماهر من...