پیوسته در آرزوی میقاتی تو در کیش دلم تا به ابد ماتی تو یکریز رباعی و غزل میخوانی شاید که دبیر ادبیاتی تو
او با نمک و دلبر و خیلی شیک است از دور قدم که می زند ...نزدیک است دنبال قوانین جهان می گردد معشوقه ی من معلم فیزیک است
هر چند که او غنی و اشرافی بود لبخند لبش برای من کافی بود از جنگل و کوه و دشت و دریا می گفت معشوقه ی من دبیر جغرافی بود
در کار ربودن دلم حاذق بود ای کاش به اندازه ی من عاشق بود با عقل به هر چه در جهان می نگریست استاد کلاس فلسفه منطق بود
لبخند لبش گر چه کمی سیمی بود در سنتز او مواد تحریمی بود از واکنشش بوی خوشی می آمد معشوقه ی من معلم شیمی بود