شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
امید آمدنت را نفس نفس دارماگرچه طالع و بختم همیشه تنهایی ست...
باید بخندی تا وجودم جان بگیردتا آسمان زیبا شود، باران بگیردایکاش تا شیرین بیاید، عاشقانهفرهاد بر روی سرش قران بگیردشد زندگی هامان پر از تشویش یا ربخوبست این سرها کمی سامان بگیردایکاش هم گفتار هم رفتار مردمبویی از انسان بودن و ایمان بگیردآری دوباره عاشقی ها میتوانداز قاتل احساس من تاوان بگیردآغوش واکن، شانه میخواهد سر منباید تمام غصه ها پایان بگیرداین زندگانی امتحان مشکلی بودشاید دم آخر به ما آسان بگیرد...
عشق دوم هم دروغ و هم گناهی دیگرستدل بریدن ها مکرر راه راهی دیگرستقلب هر کس خانه ی پاک خداوندست وبسعاشقی کردن بجز او اشتباهی دیگرستبا نگاهی دل نبندی، گول احساست مخورجستجو کن، حاکم قلب تو شاهی دیگرستبا صداقت دوستی کردی که هم رزمت شودوای اگر روزی ببینی در سپاهی دیگرستهر کسی افتاد در چاهی به او یوسف مگوعشق او یک عشق دیگر ، چاهچاهی دیگرست ...با پدر یکرنگ باش و سفره ی دل باز کنمطمئنا" بعد یزدان ، تکی...