یک لحظه دل از نماز برداشت ، نشست رو کرد به قبله ، جا نمازش را بست یک عمر من آمدم به سویت ، این بار من منتظرم ، شما بیا ، در باز است
در خلوت من ، چه بی امان می تازد من محو سکوت و او به خود می نازد چون میرغضب ، هر آینه ،تنهایی بر گردن من طناب می اندازد
در دامن کوه آب را آلودیم/ بر بستر رود خاک مرگ افزودیم/ آینده چه تلخ داوری خواهد کرد چنگیز ترین نسل بشر ما بودیم