پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری داریدمگر رهگذری آیین تان نیست؟چرا در چاه طناب می اندازید؟شما که سوره ی السقوط را قرائت کردیداز ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟رهایش کنیدرهایم کنیدرها...«آرمان پرناک»...
در خلوت من ، چه بی امان می تازدمن محو سکوت و او به خود می نازدچون میرغضب ، هر آینه ،تنهاییبر گردن من طناب می اندازد...
دلم می خواهد...خودم را...از تنم در بیاورم...بشویَم...بچلانم...و رویِ طنابِ حیاطمان پهن کنم،فردا بیایم...و ببینم...که مرا باد با خود برده است...!...