جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
زندگی را با عشقو آینده ات را با امید بساززهرا نمازخواجو بیتا...
تصور من این است که در آینده مردمان تنها وتنهاتر می شوندچشمان کم سو بیشتر و بیشتر و گوشهای کم شنوا بیشتر و بیشترشاید زیبای هایی بیاید و برای مدتی جذاب باشد اما هیچگاهآن لحظات خوب گذشته بر نخواهد گشت ، الان همه برایدیده شدن تلاش می کنند و حس می کنم دیگر جملات همتاثیر خود را از دست داده اند ......
من از آینده نمی ترسم، از گذشته فرار نمیکنم نسبت به زمان حال، بی تفاوت نیستم من ، آدمم من یک زن هستم دختر ، خانم ، زن هرچی که شما میگید من ، وجود دارم ، در این سرزمین، دراین خاک من هستم ، نه برای انتقام برای زندگی و زندگی بخشیدن به یک موجود بی نظیر میخوام زندگی کنم و زندگی کردن را هدیه بدم عزیزم، زندگی ، تلخ نیست ، زنده بودن ناامیدی نیست. دوست داشتن سخت نیست ، مهربون بودن غیر ممکن نیست ، زندگی قشنگه ، حتی به غلط من ، ه...
و اما ۱۸ سالگی ....پایان راه نوجوانی و شروع جوانی ، همان دوران طلایی عمر آدمی !این روزها عجیب نگران آینده ام آینده ای که نمی دانم قرار است چطور ساخته شود و من قهرمان آن خواهم بود یا نه ! آینده ای که هیچ نمیدانم در مقابلش لازم است سپر پولادین بر تن کنم یا کلاهی بر حسب احترام از سر بردارم ؟ اعتراف میکنم از آینده میترسم ! آینده ای که از ذوق و اشتیاق نوجوانی خبری برایم نیاورده و خواه ناخواه باید با رویاهای بلند پروازانه ام خداحافظی کنم ...
نگاه امروز ،پیش به سوی آینده است.نویسنده:رحمان شاهسواری کینگ...
سخنان مهم و پر محتوا و امید بخش و همچنین تجربیات ارزشمند می توانند ،راهنما و چراغ راه آینده و آیندگان باشند.رحمان شاهسواری کینگ...
خانه ام می گوید : ترکم مکن که گذشته ات در من نهفته استراه نیز می گوید : در پی من بیا که آینده ات منماما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیستاگر بمانم، در ماندنم رفتن است و اگر بروم، در رفتنم، ماندنکه تنها محبت و مرگ، همه چیز را دگرگون توانند کرد...
گذشته و آینده سارقان زمان هستند !انسان باید گذشته را گرامی بدارد، اما اگر این گذشته او را در اسارت نگاه می دارد، آن را به فراموشی بسپارد ...بازیافتن جوانی گمشده ات محال است. اگر به عقب بازگردی امروزت را نیز از دست می دهی ! یادت باشد انسان باید "رها در لحظه" زندگی کند ....
اگر افسرده هستید ، در گذشته زندگی می کنیداگر مضطرب هستید ، در آینده زندگی می کنیداما اگر در آرامش هستید ، در لحظه ی حال زندگی می کنید !...
تو برای ادامهٔ مسیر زندگی ات ...تنها دو راه داری ..!یا در میان پیچ و خم های زندگی و طوفان مشکلات استوار بایستی و حال خوبت را بسازی ...یا آرام بنشینی و ویران شدن کاخ رویاهایت را به جان بخری ...و به یاد خاطرات سوخته آینده ات را به آتش بکشی ...هنگامی که در گذشته غلت می زنی هیچ گاه نمی توانی زندگی واقعی را لمس کنی چرا که تا بخواهی وقایع دیروز را مرور کنی امروزی را از دست می دهی که زندگی اش نکرده ای ...♡...
خسته نشدی از تکرار تکرار ها ؟از مرور هر روز خاطرات ؟از بی حواسی و ریختن چای در بشقاب ؟تا کی میخواهی در گذشته سیر کنی ؟یک بار برای همیشهشجاعانه مقابل گذشته بایست از دل اشتباهات تجربه را بیرون بکش و پلهٔ راهت کن ...با بوسه ای اشتباه را بدرقه کن تا فراموشی ...و حال آزادانه به سوی آینده پرواز کن ..♡...
Know why a Cars WINDSHIELD is so large & the Rear view Mirror is so small? Because our PAST is not as important as our FUTURE. So, Look Ahead and Move on.*می دونی چرا شیشه جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره؛ بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.*...
رفیق جانمن از آینده خبر ندارمنمیدانم باز هم بشود هر وقت اراده کنیم برویم روی نیمکت همیشگی مان از دیدن دارکوب ها ذوق کنیم،گربه ها را دنبال کنیم و به با هم بودنمان از ته دل بخندیم یا نه...راستش من خبر ندارم قرار است دختر دار شویم یا پسر دار، ولی حتما به آنها یاد خواهم داد که تو را خاله صدا بزنند و برای کیک های فنجانی ات سر و دست بشکنند.من از آینده خبر ندارم، نمیدانم باز هم کفش های گل گلی دخترانه را به آن هایی که خانومانه است ترجیح میدهم یا ...
کریستوفر فرانک :چون دیگر آینده ای ندارنداز گذشته حرف میزنند ، وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد ، برمیگردیم و راهی را که دویده ایم اندازه میگیریم....
کاش می توانستمدر گذشته ی خود فراموش شوم وهرگز در آینده پیدا نشوم...!...
از گذشته ها حرفی نزنآینده را تعریف کنچند طلوعُ غروبِ خورشیدرا ببینمکه بیایی!...
جاده ای که ما را به مقصد میرِساند گاهی سخت بود و بارانی،آدم هایی که با ما همراه میشدند گاهی درد بودند یا شاید هم درمانده.گذشته با تمام آدم های همراهش بخشی از زندگی ما بشمار میروند که سپری شده اند،نمیتوان با زمانه جنگید و قدم های آدم های رفته ی زندگی را کتمان کرد اما میتوان در کنار کسانی آرام گرفت که ما را با تمام گذشته و اتفاقاتش بپذیرند.حلقه ی مهربانی اویی را در دست گذاشت که ما را با تمام اندوه در چشمانمان بخواهد و نشانه های بجای مانده از غم را ...
قوانین فیزیک را از نو بنویس،از لایه های زمان عبور کن واز گذشته ها برگردبرگرد و مرا در آغوش بگیردیگر به آینده امیدی نیست......
گذشته نیز، همچون آینده، نامحدود است و فقط به عنوان گستره ای از احتمالات وجود دارد....
تنها چیزی که ما در مورد آینده می دانیم، اینست که متفاوت خواهد بود....
آینده متعلق به کسانی است که رویاهای خود را باور دارند....
آینده خیلی زودتر و عجیب تر از چیزی است که فکر می کنی....
زمان حال متعلق به آنهاست؛ آینده، که من واقعا برای آن تلاش کردم، متعلق به من است...
من نمی خواهم آینده را پیش بینی کنم بلکه ترجیح می دهم به زمان حاضر اهمیت دهم. خداوند به من هیچ کنترلی بر لحظۀ پیش رو نداده است....
فردا دیر است ...امروزت را همین امروز ، زندگی کن!همین امروز لذتش را ببر ،و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده!آینده ای که شاید نرسدو اتفاقاتی که شاید نیوفتد!بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کندآرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ......
من به آینده نگاه می کنم چرا که بقیه زندگیم را قرار است در آنجا بگذرانم....
وظیفه خود و کمی بیشتر از آن را انجام بده، و آینده خودش حواسش به همه چیز خواهد بود....
هر وقت وسوسه می شوی که به شیوه ای قدیمی عمل کنی، از خودت بپرس که می خواهی اسیر گذشته باشی یا پیشقدم آینده....
عید حقیقی را کسانی درک میکنندکه با یک چشم بر گذشته بگریند و با چشم دیگربه آینده لبخند بزنند . . ....
تو همون انگیزه ای هستی که میتونم آینده رو باهاش پیش بینی کنم!️️️...
ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺁﻣﺪ . ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻣﺎﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭﺍﺯ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮔﺮﯾﺨﺖ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ. ﮔﺮﮒ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ...
این جهانِ بزرگ را باید مثل کتابی باز ببینی ؛ مثل کتابی که در انتظار خوانندهاش است. هر روزش را باید جداگانه خواند. نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده، اصل این لحظه است. باید صفحه به صفحه پیش بروی ......
روال زندگى بدین گونه است : زندگى پر از اتفاقات گذرا و موقت است و همین اتفاقات هستند که زندگى را زندگى مىکنند. گذشته مثل قدم زدن روى ماسه، ردى به جا مىگذارد اما در هرحال باید به سوى آینده حرکت کنیم ......
هر ساختمان بزرگ زمانی فقط یک نقشه ساده بوده است مهم نیست که امروز در چه مرحله هستید مهم آینده شماست وچیزی که به آن خواهید رسید....
آینده اکنون است...
دلیل ترس تنها این است که تو با جریان زندگی ،زندگی نمی کنیبلکه در ذهن ات زندگی میکنیترس تو همواره از این است که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.این یعنی ترس تو همیشه از چیزهایی است که وجود ندارد!......
گذشتهای که حالمان را گرفته است آیندهای که حالی برای رسیدنش نداریم !و حالی که حالمان را به هم میزند ؛چه زندگی خوبی !...
خانواده اتصالی به گذشته و پلی به سوی آینده ما ست...
خودکشی شانس بدتر شدن زندگی را پایان نمی دهد ، احتمال بهتر شدن آن را از بین می برد. کسانی که به شدت افسرده هستند و به خودکشی فکر می کنند ، معمولاً برای درک اینکه زندگی شان بهتر خواهد شد، مشکل دارند. نویسنده معروف ،مت هایگ که در سن 24 سالگی قصد خودکشی داشت،مثال بزرگی است: او قصد داشت خودش را بکشد ، اما اکنون یک حرفه موفق و یک خانواده دوست داشتنی دارد. اگر خودکشی را انتخاب کردید ، امید آینده و احتمال یافتن شادی و لذت را از بین می برید....
تنها انسانیت را در نظر داشته باشیم و باقی چیزها را فراموش کنیم !اگر بتوانیم از عهده این کار برآییم ، آینده انسان بهشتی خواهد بود لبریز از شادی و دانش و آگاهی ...ولی اگر موفق نشویم ، یک نابودی عظیم و جهانی را پیش رو خواهیم داشت !@Official_Hich...
یلداست امشب ...دوباره دور هم جمع میشویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح میکنیم. در این شبهای سرد، دلمان را گرم میکنیم به بودن آدمهایی که دوستشان داریم. هندوانه میخَریم. هندوانهای که مثل آینده در بستهست و هیچکس از درونش خبر ندارد. هندوانهای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزهاش چقدر بد ...انار دانه میکنیم. اناری که اگر لباسهایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی میماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر میکند. لکه...
در آیندهای که نتوانی برایش نقشه بکشی ، رویش سرمایه گذاری کنی ، در آن به پیشرفت شغلی یا تحصیلی برسی ، آزادانه مسافرت کنی ، شغل بهتری پیدا کنی یا برای آینده بهتر فرزندانت برنامه ریزی کنی ، خیلی به آینده شباهت ندارد ! اسلاونکا دراکولیچ...
خوبی کردن به امید تلافی را هنری نیست!بعضیها فقط برای کسانی خوبی میکنند که فکر میکنند که در آینده به آنها نیاز دارند و یا اینکه آنها توانایی تلافی خوبیشان را دارند.نیکی هنری نیست به امید تلافیاحسان به کسی کن که به کار تو نیاید...
ما به آدمهایی محتاج هستیم که خود را مدیون زندگانی بدانند نه طلبکار آن.به آدمهایی محتاج هستیم که به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه.به آدمهایی محتاج هستیم که به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرهایشان.ما از فرومایگی ها استقبال نباید بکنیم, بلکه می خواهیم اول چنین روحیه های بیماری را در هم بشکنیم....
بعضی آغازها، همان رویاهایِ دور از انتظاری هستند که فراموششان کردهایم.یا همان قدمهایِ مهربانی که برای دیگران برداشتیم و نفهمیدیم چه بذری برایِ آینده میکاریم.آن بذر جوانه میدهد، رشد میکند و به شکلِ آغازی در زندگی شکل میگیرد؛آغازی که میتواند همان معجزه باشد...و شاید روزی برسد که بپرسم، من چه کاشته ام که این بذر جوانه داده است؟قلبِ من آن روز به معجزهیِ رویاهایم در یک آغازِ اتفاقی، ایمان آورده است...تولدت مبارک بهترین اتفاق...
چون دیگر آینده ای ندارند،از گذشته حرف میزنند.وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد،برمیگردیم و راهی را که دویده ایم اندازه میگیریم....
جهان بهتر در دستان کودکان است...آینده مثل سیلابى خروشان به سمت کسانى مى آید که در نقطه اى از تاریخ مثل مسخ شدگان ایستا وامانده اند و بنیانشان را بر باد میدهد. جهان بهتر را کودکى میسازد که امروز استوار و متین به سمت آینده قدم برمى دارد. کودکى که آگاه میشود،کودکى که درس میخواند،که تاریخ میداند، که هنر میشناسد، که فرهنگ را پاس میدارد، که دروغ نمیگوید، که نیرنگ درکار نمیکند، که ریا نمیداند...کودکى که خدا را میفهمد...و کاش تمام سرزمین ما پر شود از دبس...
جهنم آدم ها مربوط به آینده ی آن ها نیست،اگر جهنمی در کار باشد،همین است که در مقابل ماست....
دلیل اینکه آدم ها به سختی احساس خوشبختی می کنند این است که گذشته را بهتر از آنچه بوده می بینند، حال را بدتر از آنچه هست و ترس از آینده را بیشتر از آنچه خواهد بود می دانند....
من آنقدر دوست دارمکه آیندمو غیر تو با هیچکس نمیتونم تصور کنم...