تو اگر جسمت بهاران است اما جان تو پاییز راه را گم کرده ای عازم مسجد سلیمانی ولیکن میرسی تبریز عاشقی تو عاشقی تو ...
تو بگو ماه کجاست؟ تو مرا خانه ببر….. دل من نابیناست. تو بگو آه چه طعمی دارد؟ تو بگو ابر چرا می بارد؟ باد در گوش درخت،چه آوازی می خواند؟ سرو شیراز چرا آزاد است؟ بر لب خار چرا فریاد است؟ این چه شهری است؟همان جابلقاست ما کجا گمشده ایم؟...
امّت عشقیم و در مِحراب،مولامان علی ست ...
ببخشید دستِ خودم نیست؛ آن چشم های محترمِتان، قلبِ ما را میلرزانَد!