پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می گفتچشم برای ندیدن استچشم هایم را بستمدرشت تر از خط بریلآدرسِ تمامِ بن بست ها رابر کمر داشت!«آرمان پرناک»...
باید دمی بن بست باشی تا بفهمی که،شب گریه های مرد تنها در خیابان چیست«آرمان پرناک»...
با دوچرخِ گوش ات /تمامِ کوچه پس کوچه های پُرچانه را دور زدی /یکبار /یکبار از بن بستِ صافِ سکوتم گذر کن !...«آرمان پرناک»...
ما کجا گمشده ایم..!ته بن بست چرا ناپیداست؟...
پشت این دیوارهاهر لحظه فریادی می دهد جانو من در توهم این کوچه ی بن بستبه فرار می اندیشم......
در انتهای کوچه ی بهارمرا بخوان به بن بست آغوشتتا در امان باشم از سوز فراق مجید رفیع زاد...
تو بگو ماه کجاست؟ تو مرا خانه ببر….. دل من نابیناست.تو بگو آه چه طعمی دارد؟ تو بگو ابر چرا می بارد؟ باد در گوش درخت،چه آوازی می خواند؟سرو شیراز چرا آزاد است؟بر لب خار چرا فریاد است؟این چه شهری است؟همان جابلقاستما کجا گمشده ایم؟ته بن بست،چرا ناپیداست؟تو بگو ماه کجاست؟تو مرا خانه ببردل من نابیناست...
وقتی دلم برایت پر می کشددلتنگ تر از همیشهپناه می برم به آن کوچه ی بن بست !با اینکه تمام مساحت آنخاطرات قدم هایت رادر من زنده نگه می دارداما قلبمسرشار از دلشوره هایی هولناک استترس نداشتنتخاطرات سبز تو را تهدید می کندبیا که من در انتهای بن بستهمراه با عطر یادتدر انتظار تواممجید رفیع زاد...
هیچ جاده ای در زندگی بن بست نیست.اگر باور نمی کنی، چند قدم جلوتر برو!جاده ی دیگری باز می شود.تا وقتی نشسته باشیم، همه جا بن بست است......
ازبس که فراق عشق بیگار کشیدبرنیمکت غم نشست وسیگارکشیدمعشوقه ی خود به حالت مست کشیدنقاش شدو از عاشقی دست کشیدگفتند:چرا ازعاشقی دست کشید؟ازعشق دو جاده رو به بن بست کشید...
حالا که رفته ام دوباره پشت پنجره نشسته ای شاید بر گردم ولی نه؟! کسی ،دوباره به کوچه ی بن بست بر نمی گردد.....حجت اله حبیبی...
تنها نشسته بود، رو به ماه و دریابا غربتش، با دردهایش گریه می کردزخمی ترین مرد زمین و جنگ دیروز؛با او خدای او برایش گریه می کردسردرگم و غمگین، در تردید و تشویشتنهاییِ او، وسعت ویرانه ها بود با سایه ی خود دردِدل می کرد؛ انگارحال و هوایش بدتر از دیوانه ها بودهر اشک او که می چکید از آه و حسرتبا دست سردِ بی کسی ها پاک می شددلمرده بود و خسته از این زنده ماندنهر روز عمرش پیشِ چشمش خاک می شددر هر مسیری که قدم برداشت، آخرشد...
آسمان ابری استو ؛هوا کمی خنک تر از حد معمول .انگار بهار و پاییزدر یک کوچه بن بست به هم رسیده اندو دلتنگی پایان یافته ,سخت هم را در آغوش کشیده اندو ؛عنقریب است که بغض گلویشان بشکندو ؛باران بی سابقه ای در این حوالیببارد ......
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...اما با کابوس مرگ بر می خیزی...خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...سکوت را فریاد می کنی ...و درد را دیکته ...در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد ...بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را ...التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت ...آرام باش ...و گوش بسپار ...به ندای امید درونت ...منجی همین جاست ...♡...
کوچه ام؛ -بُن بست ، -خسته، -متروک اما؛سرریز ِحسِ آمدن ِتو! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
آدمی گاهیبه بن بست احساس می رسد !می دانید چه می خواهم بگویم ...؟!آنقدر در دوست داشتن معلق می ماندکه نه طاقت برگرداندن قدم هایش را داردو نه توان دست و پا زدن برای رسیدن !در همان نقطه ی بلاتکلیفی می نشیند وتا چشم کار می کند به احساس خود سیلی می زندخاطرات خاک خورده ی خود را مرور می کند وروزی چندبار می میرد !...
دلباز ترینکوچه ی دنیاستبن بستآغوشت ......
بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم، بچه بودیم و بی خیال بودیم، برای خودمان دنیایی ورای این دنیا ساخته بودیم و در آن سیر می کردیم، شنگول و سرخوشانه تک تک کوچه های کودکی را گشت می زدیم، چرخ می زدیم و برای خودمان خیال های جانانه می بافتیم.بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی فهمیدیم که خوب نیستیم.بچه بودیم و آسمان آبی تر بود، زمین سبزتر و آدم ها شادتر بودند.بچه بودیم و جهان، خواستنی تر بود.بزرگ شدیم ...
هزار تا حرفِ قشنگ بلدم بزنم که دست یه نفرو از باتلاق بگیره بکشه بیرون اما خودم تو همون باتلاق در حال غرق شدنم. هزار راه بلدم که حال کسی رو خوب کنه اما حال ِ خودم انگار سر جاش نیست. انگار تو هر جمعی میتونم با همه بجوشم اما تنهای تنهای تنها باشم. انگار غریق نجاتی م که تو دریا غرق میشه. اینا ترسناکه. اینا زورم نرسیدنه. مشکل من دنیا و اتفاقات مزخرفش نیستن، مشکل من خودمم که زورم به خودم نمیرسه. اعتمادی که از خودم به بقیه نشون دادم، خودم به خودم ندارم....
دلباز ترین.. کوچه ی دنیاست، بن بستِ آغوشت......
یک قایق کاغذی رابه موجیدرون یک لیوان سپرده ایماز هرطرف بن بستی شیشه ای استمهم است عزیزمنکه آدم هاقبل از نوشیدن یک فنجان چایدیگر به هم نگاه نمی کنندمهم استکه برای اغوش هم ازهمزمانی نیستو مهم ترکه بوسه هاپنهان ماسک ها شدندو دستی در دست ما نیست دیگربه من بگوهنوز بالای سر ما رودخانه جاری می شودبگو که دست ها برای رسیدن به هماطلسی می شوندچشم ها وابسته ی شمعدانیو اغوش ها تنگاتنگ همبرای لانه ی سهره ی که آوازش...
... وقتی می بینمشآنقدر در سینه ام می دودکهبه بن بست می رسم !دیوار بلند استکوتاه می آیماز زیر زبان این شعر همنمی شودنشانی اش رابیرون کشید...!...
عشق واسه من یه بن بستهکه به تو ختم میشه،یه بن بست قد خیابونکه همه دیوارا و خونه هاشتویی!️️️...
مهربان پدرمآجر به آجر ،ساخته می شوم وقتی پناه دست های امنتموسیقی مهربان عشق را به ترنم می آیند.بی تو،بن بستی می شوم در هزار توی رنج های خویشبی تو شکوه جهان،ویرانه ای است مسکوت و بی هیاهوباشی و بمانی پناهگاه همیشگی منتولدت مبارک...
برای مهندسین بن بستی وجود نداردآنان یا راهی را خواهند یافتیا راهی را خواهند ساختیا در کل منکر هر راهی می شوندروز مهندس گرامی باد...
نمیدانم چراوقتی به آغوش میگیرمتدیگر به هیچ چیز فکر نمیکنمآغوش تو بُن بستِ تمام افکارم است️️️...
نمی دانمچرا وقتی به آغوش می گیرمتدیگر به هیچ چیز فکر نمی کنمشاید آغوش توبُن بستتمام افکارم است...
آنقدر نیامدن مسافر رادر گوش جاده زمزمه کردندتا در آخردر کوچه ای بن بستبرای همیشهجاده از نفس افتاد....
دخترم !ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته استخسته ام-از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می آیدبوته های سبز نعنا را کنار قبر مادرم کاشته بودماین روزهامویرگ های دستم به بن بست رسیده اندو چشم هایم به تاریکی تابوت عادت نمی کننددیدی چگونه خودم را در دست هایش ریختمبوی نعنا می آیدبوی بی رحم نعنا...
می دانی زیباجان ! هرگز از باغ گیلاسبرای تو یک مشت گیلاس نچیده ام هرگز با هم در اتوبوس نخندیده ایم به صدای خرخر خواب پیرمرد بغل دستیمی شود رفت لب دریا و تو را دنبال کرد هی ترا دنبال کرد و با چوب اسم تو را بزرگ نوشت نشست در جاده ی هراز یک دیزی مشتی زد به بدن و خاطرات بچگی را دانه دانه با هم ریسه رفتاز همین دریچه درست همین کوچهمی شود رفت به دل کوه و یک کلبه کوچک چوبی پیدا کرد شب ، سیب زمینی در آتش انداخت و شعر خواند ...
تلافی کن تمام نبودنت راوقتی تمام راه هابن بست بودمرا به خیابانی بی انتهامهمان کن…...
اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه ی بن بست هم به همدیگر نمی رسید......