تن تب دار شقایق چه دل عاشق زاری دارد در میان سنگِ سخت کوهستان برو بیایی دارد از معرکه بیرون نرود خرد عشق بکارد قد رسایش بدر آید سر بر شانه دلدار گذارد شوق دلدار ببیند چند روزی برِ دلدار بماند جان فدای عشق دلدار نماید برگ برگش به دامانش...