پنجشنبه , ۲۷ دی ۱۴۰۳
دلم برای پسته بی مغز میسوزدگناهش عقیم بودنش استوسیل رسوایی هم به او زده اندپسته بی مغز چون لب وا کند رسواشودنسرین شریفی...
آسمان دلم باران داردولی چشمانم بارشنسرین شریفی...
کامل کرده ام تو را از دوست داشتنو اینک به راه فرار می اندیشیخصلت آدمیزاد استو بازی قایم باشک روزگارنسرین شریفی...
گفتی که می آییچای زعفران دم کردمبا نیامدنت همه را نوشیدمچه قهقهه های مستانه ایو گریه های تلخیمگردمنوش زعفران گریه هم داردنسرین شریفی...
ذهنم نرمش فکری میخواهدآسمانش ابریستو دلم گرفتهو اینک ،چشمانم هستند که پاسخ دل را می دهند.نسرین شریفی...
گویی بیات شده همه چیزسخنهای مانده دردلهابغضهای فروخورده ته گلودوستت دارمهای نگفته و نشنیدهشده اند سرگردانهای دلتنگ نسرین شریفی...
نیایشتهی گشتم زخویش، گفتم بیابم من رهی راگذربرکوچه دل کردم و دیدم دلبری راگفتم، میشود با هم کمی گپ بزنیم؟گفتا: بودم من که پیشت،تو ندیدی این منی را؟نسرین شریفی...
نیایشخدایاتونگاهم کننگاهِ من اگر جایِ دگر باشدصدایم کنبه آن وقتی که یاغی میشومبه آن وقتی که سرکش درمیانِ های وهویِ شیطان باخودم درگیرخدایا دستِ من را گیرنسرین شریفی...
دنیای دل سنگیهاستدلت رو به این واون خوش نکنفکر نکن هرکی قربون صدقه ات رفت دیگه بله دلش برا تو سوختهنه عزیز جانم اینجوریا نیستبهتره تو هوایِ دلِ خودتو داشته باشیکه همونایی که بهترینات هستن ممکنه بد جوری دلتو با بیوفایی هاشون بشکننمیدونی بعضیا این روزا جوری شدن که دلها و کله هاشون مثلِ آبکش شده،یعنی هرچی خوبی و مهر بهشون میدی از آبکشِ کله و دلشون میریزه بیرونانگار نه انگارِ واصلا همه چی یادشون میرهشایدم آلزایمرِ زودرس گرفتنحالام...
نانوشته های زیادی دارمنه برکاغذ توانم آوردنه قلم می نویسدشانفکر کنم جایشان آسمان هفتم استنسرین شریفی...
بادستان خنده بغض گلویم را می فشارمنسرین شریفی...
سیب نیم گاززده مانده بودگویی نیم دیگرش را باید آدم گازمیزد ولی طفره رفته بودبا حال و هوای کسالتی ام گویی طنزگو هم شده امقلم و کاغذ هم که چنبره زده اندماسک روی صورتم هم نگاهشان میکند و چشم غره میرودتکانی به خود میدهم و تنبیهش میکنم و درون سطل زباله می اندازمشدرب را باز میکنم و به بی حالی ام میگویم:تشریفتان را ببریدمن میمانم و عاشقی هایم:دفتر وقلمنسرین شریفی...
چشمانت دموکراسی خاصی دارندوقتی نگاهم میکنی،تمام جهان را دور میزنمنسرین شریفی...
چای را خیلی دوست دارم و قهوه را کمیهردو را جلویم میگذاریو من قهوه را انتخاب میکنم که رنگ چشمان توستلب و لوچه فنجان چای آویزان میشودنسرین شریفی...
کاغذ را میشود به چاه تشبیه کردو قلم را به دهانو نوشتن به معنای فریادکردن در چاهنسرین شریفی...
قلم همچون میل بافتنی مادربزرگ میماند و یک گلوله کاموا هم در ذهن منچه لذتیست وقتی رجها بافته میشوندتفاوت در این است نمیدانی لباس قد کیستنسرین شریفی...
ازنیستی خودت را به میان نوشته هایم جای میدهیخدا نکند کلمه کوه در میان نوشته هایم باشد که صدایت بلند میشود:عصای کوه نوردی ام را کجا گذاشته ایعزیز دلم برای همین بر روی سنگ قبرت عکس کوه را حک کرده امنسرین شریفی...
ذهن و قلم با هم درگیرندگاهی به مانند روباهی که به دنبال خرگوش میدودبیچاره قلم ، دلم برایش بد جوری میسوزدو بیچاره کاغذ که چقدر خط خطی میشودچه کنم؟ وقتی لبهای ذهن دوخته شده استنسرین شریفی...
از رنگ خاکستری همیشه بدم می آمدولی بعداز مدید زمانهای زندگی نتیجه گرفتم که کاربردش زیاد است،اگر رفتار زندگیت را با سِت خاکستری همراه کنی،آسیب کمتری نصیبت خواهدشدنسرین شریفی...
دوست داشتنی ارزشمند است که تو را برای خودت بخواهند،نه خواسته هایشاننسرین شریفی...
چشم دنیا غزلی ساخت برای دل ماکان غزل کرد سیه منزل مانسرین شریفی...
کاش قدردانست زندگی را درگذر مستانه یک رقصدرگذربوسه پنهانی دلدارآن زمانی راکه هست پناهگاه تو دیوارنسرین شریفی...
تصوراینکه زندگی درتو توقف شود راهرگز به دل راه مدهرویش زیاد میشودبرایت نسخه میپیچد و حاکم تو میشودوقتی ببیند دوستش نداریاومادرت نیست که نازکش توشودنسرین شریفی...
قصه خوابم عجیب استچشمانم را میبندم و تصور میکنم توراتا که درچشمانم به خواب رویشاید خواب تو را ببینمنسرین شریفی...
نغمه سرایی هایت آوازخدا سرمیدهدودرسهایت عشق و زمزمه ازسپیدیبه وقتش که میرسد، راه گریزت همه را می بنددضرب المثل یک بام و دو هوا را بدجوری تعلیم دیده اینسرین شریفی...
چه زمختند مردمان شهردلم برای انگورهای سیاه میسوزدآنها هم به مانند غلامان سیاه زمانهای دور میمانند که خرید وفروش میشدند برای بردهاین زمخت مردمان، انگورهای نرم و آبدار سیاه را با چکمه های خویش می کوبندبدون هیچ رحم و مروتیفقط برای خوشی خودشان که بعد بنوشند و مست گردندبگردم قدرت خدا راکه همین انگورها ،بعد رسوایشان میکنندمگر نه اینکه مستی است و راستینسرین شریفی...
نیایشخدایاعاشق روی دل آرای تو گشتماز این رو از همه عالم گسستمبماندم منتظر تا که شب آیدسکوت نیمه شب عهدم ببستمخدایا شب سکوت و من همه داددر و دیوار گویند که، که هستمبگفتم من همانم،مرغ عاصی پرشکستهکه پرهای خودم را خود شکستمخدایم داده بودم عهد و پیمان الهیمنِ غافلِ ز خود عهدم شکستمکه دنیا زیور است و زر و شیطانبگفتا تا کمر بندش ببستمچنان غرق شنا در آب دنیاکه حتی حوله خشک هم نبستمچنان مست خود آرایی شدم منکه راه راست تا...
ادعایم بسی بیهوده استکاش عقل به سرقت برودو چه زیباستدل باشد و عقل نباشدخدایا دیوانگی هم عالمی داردنسرین شریفی...
تو همان کله شق یک دنده لجباز ...... مهربان منیآخر چقدر میبخشی مرا؟کفرنگویم،فکر کنم مجنونی خدا جاننسرین شریفی...
نیایشمی خواهم رها باشممعلق درهوا،زمینهرآنچه توبخواهیآن شوم که به همه شادی ببخشم، بدون اینکه ببینند مرا،اصلا میفهمی چه می گویم؟همانی باشم که خودت میخواهیهمانی که گفتی به درون روم تا شناسم تو راگفتی من توام و تو منمیخواهم آن شومآری همان بینهایت عاشقنسرین شریفی...
مگرفقط انگور مست میکند؟که برف و یخ زمستان هم دست کمی از انگور نداردبرف است و سر خوردنها و پیچ و تاب خوردنهای روی برف ، یعنی خود رقص و خدا هم به تماشای رقص می نشیند و قهقهه های مستانه اش ،فضا را پرمیکندکفرمی گویم؟باور کنید نهنیایش است رقص نیایشزمستان مبارکنسرین شریفی...
چه زیباست هجرت عشقکه اگربتوان درید قدرت داشتودر دیده بصیرتودر دنیای غرور پنهانش نکردنسرین شریفی...
باشماهستم غصه هایی که صاحبخانه شده اید دردلشادی درکوبه را میکوبدچگونه بی حیایی تان قد کشیده که درب را باز نمی کنید!!نسرین شریفی...
چالشان کردم در باغچه خانهته ته چاله خیلی عمیقسماور را هم کنارشان روشن کردم با چای و فنجان و قند گفتم تا بخواهند سرک بکشند،هوای چایی خوردن به سرشان بزندشاید که دست ازسرم بردارندغصه ها را میگویمنسرین شریفی...
عجب داستانی شده این قصه مارازناگفته دلم رو از زبان دوستم شنیدمفکرکنم کار هوش مصنوعیستنسرین شریفی...
بر در و دیوار دلم نقش رویای تو بدجور پراکنده شدهشب یلدا شده آه این دل وامانده چه وامانده شدهنسرین شریفی...
حس عبورم بدجوری درد دارددربرزخ کلمات گیر افتاده امواژه ها به مانند زه آهنین بر روی زبانم قفل شده اندکاش میشد درد عالم، درقعر چاه فریاد کردافسوس این درد ازفریاد هم بگذشته استنسرین شریفی...
فال قهوه ات دچار تردیدم کردنقش تورا دردایره عالم چه کشیدند؟اول فالت ماه درآمدآخرش زلزله و آتش و دودنسرین شریفی...
یارب از عشق خراباتی تر هم هست؟نسرین شریفی...
سمفونی حضرت عشق بنوازد نوای یلدا رامن و یار در کناراز جام آب انار نوشیده و مستوه که گر مجنون نشوی فارغ از ماییکه به قولی، او خدای دانه های انار است*یلدا مبارک*نسرین شریفی...
عشق را مقدس شماروعاشق را میازارعاشق آن است که کوله بارش احساسودردستانش سبد اخلاصبرای پیشکشیدل عاشق نرم ولطیف استو همچون شیشه شکستنیعاشق همیشه فکرش درگیرایثاراستاوبه همه اجزاء کائنات می اندبشدبه شقایق می اندیشدوبه هجرت خورشیدوبه فروغ ستارگان وبه تلاُلو ماهوبه آبی آسمان دریک نگاهمی اندیشدبه زلال بودن آبنگرانست که گِل نشودکه مقدس است آبفکرعاشق عمیق استنگاهش دقیق استروحش زربفتیستبردهانش چِفتیستنگاهبان ارتعاش امو...
آه ازدل وآه ازآن آه که ازنهاددل برآیددل غمین شودولی اشک ازدیده درایدبریزای اشککه قصه دیده ودل عجیب قصه ایستچودل بگیرد، دیده هم ندیم دل برآید نسرین شریفی...
نیایشمیخواهم فارغ شومفارغ از همه چیز فارغ از همه اصوات، جز صوت درونمیخواهم درون قابِ تنهایی خودم مسکن گزینمودرآن اطاقک انباری سرشار از لذت و بدون ریااطاقکی که درآن همه چیز یافت میشود جز هیاهوی حواشیمن هستم واطاقک و لذتهایِ خودم، که به او منتهی میشومبه اویی که جزء لاینفکِ منستوروشنایی من درتاریکترین زوایای وجودمتنها اوستاویی که با یک ثنا گفتنش آنچنان پر میشومکه گوییدنیایِ اطرافم همه پوچندومن میما...
چرا باید مواخذه شدبه خاطر سادگی و عاشق بودن عاشق بودن هنر میخواهدفقط عشق مابین مذکر و مونث نیستمتفاوت است دنیای درون عاشقواین است که گاهی از عاشق ،سوء استفاده میشودوحسِ نابش را ،گاهی به سِرقت میبرندعاشق فقط می اّندیشد به چِراهاو به فکرِ درمانستاّز خودش مایه میگذارداِحساسِ یک عاشق،آنچنان نرم ولطیفست که برایش همه آفریده های آفرینش نابنداو حتی اّز راه رّفتن و دویدن یک گربه آنچنان لذتی به جانش میدمدوبه خدایش می اندیشدیک...
راز نمازموسم الله اکبر شد و عاشق به میخانه رهاشدپای سجاده نشست و با خدایش هم نوا شددو دستش برد بر گوشش و اهسته بگفت: بهر نزدیکی به تو ، جام من جام خدا شداز شراب ناب الرحمن بخوردبهر بیشتر مستی ا ش، با رحیم هم، هم صدا شدشراب رب العالمین، مستی ا ش بیشتر نمودتا به یوالدین رسید، نستعین هم پر صدا شدبا صراط المستقیم جام خود لبریز نمودتا به مغضوبش رسید، مهر یار بر او عطا شدقل هوالله احد را چون بخواند، عشقی نموداز برای ان رکوع...
دلم دلم را می خواهدجوری دیگر جوری را که خواستنیِ من است،من باشم و دستانم و دلمفکرش را بکنید چه زیبا می شود!!که بشود:با جفت دستانمدلم را در بیاورممدتی در چاله ی مشتهایم نگهش دارماو هم بطپد،و من تمامیِ کُنش های خوب و بدِ زندگی را،فقط در واکنش هایِ دلَکَم ببینم،یک ویدیویِ زیبا بسازم و یقین دارم ثبت کتابِ جهانی گینس خواهد شدتیک و تاکت گوشهایم را کر کرد دلِ منفکر کردی به همین سادگیها است؟نه جان دلماین یک خیالِ مالیخولیای...
چه پاک و ساده و بی آلایش است بودن ِبا توچه نجابتی در هوایِ با تو بودن موج میزندگویی هوای اطرافت را کپسولهای اکسیژن عشق بارگذاری کرده اندکه با تو بودن ریه هایم از عشق پاک پر میشوند و دم و بازدمهایم بوی عاشقی را میگیرندو فضا را آکنده عشق میکنند(زندگیتان همیشه عاشقانه باد)نسرین شریفی...
برایت جشنِ تکلیف گرفته ایم دخترک زیبارویِ عاشق کشماه هفت آمدی و ماه نه میرویبرگهایت هنوز روی زمین استدر سفره جشن تکلیفت میگذاریمشانتا صدایِ خش خششان بانگ نیایش یلدا را بسرایندیلدا مبارکنسرین شریفی...
به تاکستان میروم و بادستان زمخت خودم می چینم انگورهای لطیف و آبدار رابدون هیچ ایرادی می بوسند دستانم راواز زمختیشان هیچ نمی گویندولی من همچنان در زنجیره رویداد کلمات تیکه دار عشق زندگیم در گیر ، در هنگام نوازش دستانش گناهم: کارگر کارهای سخت بودن است.نسرین شریفی...
آسان مشو تلخ از سئوالی که پدر پیر تو می پرسد که درجواب دادن هزاران سئوال کودکی ات ،صبر پدر افزون بودنسرین شریفی...