چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
هوایِ رفتنت همه جا پیچیده،احساسِ طبیعت خشن تر شده،او هم فراموش کردنِ عشقت آزارش میدهد،اصلا مگر میشود تو را از یاد برد؟عاشقی را در خش خشِ برگهایت جا گذاشته ام تا به یلدا پز بدهم که قبلِ از تو عاشقِ دخترکِ زیبارویِ پاییزبودمآخرین روزهای پاییزی خوشنسرین شریفی...
نیایشخدایا کاری کن ازمن گرفته نشویمن که دیوانه سرگردان برموجهای زندگیمازبسته بودن آغوش بی معرفتهای این زمان به ستوه آمده امدستهایمان را میگیرند،و صداقتمان را می ربایندودر آخرکار، دزدان لحظه های شاد زندگی میشوند ودر بیتوته طوفانها رهایت میسازندو آنجا که ناخالصی هایشان آشکار میگردد،من یادتو می افتممرا ببخش که همیشه خطاکارم و فراموشکارتواین دیوانه تنها را تو در آغوش گیرنسرین شریفی...
دل بیچاره ما اندرخم ابرویی گریستندانست که خم ابرو چه ها خواهدکردنسرین شریفی...
با تو چه بگویمای نابلد زمخت مندلت برایم میرودواماغرور لعنتی ات ، اجازه پیشواز نمیدهدنسرین شریفی...
چه زیبا یادمان داده طبیعتکبوتر با کبوتر ، باز با بازکه غیر از این نمی گردند هم سازکه گر برهم زنیم رخداد زیبای خدادادیروزها از پی تکرار می آیندلحظه ها خالی زهر معیار می آیندمیروند آن لحظه های سرخ عشققلبهای پر احساس بی احساس می آیندمیشود حبس در دل ، نبض عشقلیلی بی مجنون، مجنون بی لیلی،بی مقدار می آیندچه زیبا یادمان داده طبیعتکبوتر با کبوتر، باز با بازنسرین شریفی...
صدای اذانبرخیزصدای اذان می آیدصدای خروس بیکران می آیدبانک الله اکبر تورا میخواندفرشته بهر شتتشوی جان می آیدبرخیز و هم نفس نسیم پگاه شوکه روح رفته به جان می آیدبرخیز و شیطان زخود دور کنزدوری تو، او به فغان می آیدبرخیز و توبه از گناه کنکه توبه کننده با توان می آیدبرخیز، سحر است و وقت مناجاتشکه مناجات کننده از مکان می آیدبرخیز و رو به سوی قبله آمال کنکه صاحب قبله در نهان عیان می آیدنسرین شریفی...
نیایشعاشقم کن درسِ عشق ازبرکنملحظه هایم ،با خدایم ،تر کنمآتشی ده در وجودم آنچنانتاکه تن شعله بگیرد ذوب گردد بیکراننسرین شریفی...
نیایشقربانت گردم که چه عاشقی هستیغمهایم را می بینی، نشانه می فرستیناشکری هایم را، تلنگر میزنیبیوفایم و گم میکنم تو را،پیدایم میکنیای نهان آشکارمنای عاشق بی همتای منبازهم پیدایم کن ،من ناسپاس را که میدانم باز گمت خواهم کرد در این سوسو زنان افسار گسیخته این جهان نسرین شریفی...
درانتخاب وادیمهمانی که مرا به دیار لایتناهی ببردو سوسوی یک نور باشدبدون لا مروتیو یک نگاه باشد، بدون فتنه انگیزیو یک بغل باشد ، بدون هیچ رنجو یک دشت بوسهکه خود بچینی اش و بر لبانت نهیکه دیگری به زحمت نیفتدکه مبادا شوره زار تلخ دلش ، سخن ناپسند گویدکه زمانه امتحانش را پس دادهو نمره های آغوش و بوسه و بغل بی منت ، به صفر رسیده اندنسرین شریفی...
قلم زمن گلایه کرد از خستگیشو من برایش دلبری کردمو با طنازی گفتمخودکشی را دوست دارم با تونسرین شریفی...
این روزها فانوس دلها کم سو شده اندروغنشان ته کشیدهروغن دان عشق نیز در گوشه ای خشکیدهمی باید فانوس هارا به دست گرفتو علیه این معضل کمپین راه انداختوگرنه بد عوارضی رقم خواهدخوردبه دنیای بی مهری آدم و حوای این زماننسرین شریفی...
دل به رخداد زمان بسپر و برگوی که من راسخ ترینمکائنات چون بشنود ، حل معما میکندنسرین شریفی...
پرسیدی حالم راگفتم عالیم!!و خداوند اشکهایش جاری شدنسرین شریفی...
صدای هوم هوم باد ،گویی صدای موسیقی خشن تازیانه بر بدن زنی را به گوش میرساند که جز خداوند و در و دیوار ،شاهدی نداردنسرین شریفی...
تو میگویی دلم هوایت را دارددل بارانی من گواه حرف توستنسرین شریفی...