متن نوشته های نسرین شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های نسرین شریفی
نیایش
رازهای ناگفته ام را به هنگام سوسو زدن ستارگان،مهتابی شدن آسمان،پیچش رقص ماه، میگویم
حضرت عشق به پیشواز می آید
و
به قیمت گزاف خریدار
نسرین شریفی
هرچند ماندنت در واقعیت تلخ است
همدم شیرین رویاهای هرشب منی
بمان برایم همچون میوه کال
نسرین شریفی
درگندمزار بودیم
شاخه ترگندم را چیدی و دور دستم پیچاندی
گفتم چه دستبند زیبایی
و تو گفتی بگذار پولدار شوم
بهترینها را برایت خواهم خرید
و پولدارشدی
کلی دستبندهای گران قیمت برایم خریدی
ولی آن بهترین دستبند دنیا بود
نسرین شریفی
درنوشتن همیشه تنهای تنهایی
حتی درجمع
چرا که جمع در ذهن تو رژه میروند و نگاشته میشوند
و چه انتظارشیرینی
که بر کاغذ بیایند
نسرین شریفی
رها میکنم خویش را و شما را
هردورا به خدا
و چه راحت میگردم درخویش خویشتن
که میدانم ، او خود قاضی القضات است وبس
نسرین شریفی
تورا به خدا می سپارم
بگذار وقتی به دیدنت بیایم که دوباره انگورهای شهر برسند
نسرین شریفی
تودردرون من به مانند آن کتری هستی که روی شعله گاز قل قل میخورد
میخواهم درتو چای دم کنم
با طعم زعفران و هل و دارچین
نسرین شریفی
بگذار راحت بگویم
به دنبال جهنم و بهشت مباش
قلبم جهنم و بهشت واژه های توست
نسرین شریفی
تاوان زخم دلم را چگونه میدهی
جای چشمک چشمانت، در دلم بد جوری تاول انداخته
نسرین شریفی
طاقت دیدن چشمانت توانم نیست
دنیای اندوه مردمک چشمانت،مرا به جوخه اعدام می سپارد
نسرین شریفی
باتوبودم تمام شب را
تماشا کردیم ستاره ها را
گفتیم از قصه های عاشقیمان
زنگ ساعت عاقلم کرد و تو ترکم کردی
خنگی عاشقی هم چه مزه ای دارد
نسرین شریفی
مشتهایم را پرمیکنم از گلوله های برفی
دستهایت رابازکن عشق من
تا جایشان دهم در گرمای دستانت
و بازشوند گلوله ها در دستانت
و تو هی بخندی و من غرق در لذت چال گونه هایت
نسرین شریفی
طوفان شده ای دردلم
میلرزانی وجودم را
زلزله شده ای در ابعادم
چاره ای بیندیش
این جسم استخوانی را تا به کی طاقت
نسرین شریفی
نیستی و صدایم میزنی
آخرتا به کی می بایست،صدای جان گفتنم از دیوار نازک خانه، همسایه را زابه راه کند
تا به کی دل وامانده ام ،نبودنت را هضم خواهد کرد
چه اندوهیست
بودنت در نبودنت
نسرین شریفی
دلم برای پسته بی مغز میسوزد
گناهش عقیم بودنش است
وسیل رسوایی هم به او زده اند
پسته بی مغز چون لب وا کند رسواشود
نسرین شریفی
آسمان دلم باران دارد
ولی
چشمانم بارش
نسرین شریفی
کامل کرده ام تو را از دوست داشتن
و اینک به راه فرار می اندیشی
خصلت آدمیزاد است
و بازی قایم باشک روزگار
نسرین شریفی
گفتی که می آیی
چای زعفران دم کردم
با نیامدنت همه را نوشیدم
چه قهقهه های مستانه ای
و گریه های تلخی
مگردمنوش زعفران گریه هم دارد
نسرین شریفی
ذهنم نرمش فکری میخواهد
آسمانش ابریست
و دلم گرفته
و اینک ،چشمانم هستند که پاسخ دل را می دهند.
نسرین شریفی