پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلبرم گاهی به من زل میزنددر کنار گیس من گُل می زنددر سرم آواز بلبل می زندنغمه های او به هر دردی دواست دوست دار چشم و ابرویش منمعاشق امواج گیسویش منمکشته ی ماه بر و رویَش منماخم هایش می کند طوفان به پا ناز دارد،عشوه هایش بی شمارمی زند آتش به قلب بی قراردوستش دارم ولی دیوانه وارطرح لبخندش برایم کافی است...
پروانه صفت به دور تو چرخیدمهرساز زدی به میل تو رقصیدماما تو به من وفا نکردی رفتیافکار تو را به خواب شب می دیدمنفرین به منی که بی قرارت بودمنفرین به من از قهر دلم ترسیدمای کاش تو را ندیده بودم هرگزای کاش به خاطرت نمی جنگیدمنفرین به منی که عاشقی را با توبا واحد چشمان تو می سنجیدم...
در جان و تنم نشسته ای بی اغراقچشمم به همه تو بسته ای بی اغراقفرمانده ی قلبمی و چون تاج سریبالای سرم نشسته ای بی اغراقنعیمه نادری...