مهدی قربانی زیناب
دلنوشته های مهدی قربانی زیناب
تو را میخوانند
به هر دین و به هر مذهبی
تو را میخوانند انان که معنای آزادگی را ؛زندگی را دریافتند
و قدم گذاشته اند در جای پای تو
و می اموزند از مکتبی که تو درس عشق اموختی
ای ازادمرد ترین ازاده
که خواهد جوشید از قطره به قطره...
اشکالی ندارد
اشک چشم هایت را پاک و بخواب .
هیچ کس برای ما متاثر نخواهد شد
و هیچ کس نخواهد فهمید که بر ما چه گذشت ..
کسی گرد اندوه را از شانه های ما نخواهد تکاند .
انتظار مایوس کننده ایست
کسی برای نجات ما نخواهد امد
و...
.
مرا ببوس ...
مرا ببوس . زیر باریکه های نور ماهتاب
در میان ازدحام شهر
بسان نور ببوس این منه تازه رویده را
ببوس مرا زیر شیروانی اتاق نم دار خانه های گیلان
در هاله های شیری رنگ ماه
مرا ببوس ...
در لای برگه های کاغذکاهی ..
لای...
گفت حالا که داری میری
یه حرفی بزن
یه کاری کن تا اروم بگیره این دلم
یه چیزی بگو که در نبودنت قوت قلبم باشه
زل زدم تو چشماش و گفتم
بهت قول میدم ...
که دوباره در یک سرزمینی دیگر
در یک هوایی دیگر
در جهانی که رنگ آسمان...
کهنه رقاصه ای چو من لای گریز گیسوانت
مست و خندان فارغ از حال جهان
هی گریزم هی گریزم ...
دانه دانه از تل قهوه روشن های مویت
بسپرم خود را به باد و چون مسافر عابر هر دم خیالت
چه خیالی چه خیالی ..
چون صنوبر شاخه های ترد...
بر آن بودم که تو را بشنوم و آرام بگیرم
حتم داشتم صدایت اندکی از دلتنگی هایم را بکاهد
شنیدمت...بسیار بسیار
ولی مگر این دل نازک کوچیک من، بعد از شنیدن طنین روح نوازت میشود به سینه ارام گرفت؟
صدا مخملیِ من ❤️
که اگر به من بود و از...
هزار هزار بوسه در نامه برایم از دور فرستادی
هر کدام را چون بذر گلی
در خاک غم گرفته سرزمینم کاشتم
که باشد از هر بوسه گلی بروید در مدفن هزار ساله اندوه
و نجوای عشق دوباره سر دهد
و گلستان بروید از خط به خط نوشته هایت
و از...
عزیزدلم!
- مرا بغل کن و بُگذار در تو جان بدهم. من اندوه جهانم سینه ات را برایم بگشای تا آرام بگیرم .
قربان بودنت بشم .برای داشتنت .برای خنده هایی که اعتبار این جهان است
من به قربان از دور بوسیدنت
برای تمام لبخند هایی که قرار است بر...
وصله ای جانِ دورِ من
شاخه هم خون جدا مانده ای من
کاش مرهمی بودم لای پارچه ای به دور زخم دستانت .
دوستت دارم
بیشتر از وسعتِ دیدِ چشمانت، نزدیک تر از روزنه های پوستت!:)
مهدی قربانی زیناب❤️
:
و من
در میان اندوه تلنبار شده ادمی
در جنگ هزار ساله اسمانیان
به وقت فروغ روشنی ماه
در وجود اندامی نحیف و ظریف
با دستانی باریک و کشیده چون شاخه های ترد صنوبر
چشمانی را یافتم
از فرط زیبایی توصیف در کلام نمیگنجید
پاهایم تاب قدم بر قدم انداختن...
در نهایت من همانم
همان نخستین
شاید برای تو اولین نبودم ،ولی تو برای من اتمام این قصه عریض و طویل بودی
حال من ایستاده ام .در ابد...
ابدی که سرانجام من است
اینجا
در این سرزمین دور و روشن
در این پهنای دور از اجسام
دور از تمام معنی...
و تو ای گمشده ای من
شبی تو را در تکاپوی شلوغی خیابان های شهر
انجا که هیچ فکرش را هم نخواهی کرد
انجا که هیچ مرا دیگر در یاد نداری
ان هنگام که تنها اسمی از من بر حافظه ات مانده
انجا که دیگر مرا نخواهی شناخت
ان اهنگام...
روزی برای اخرین بار
در ذهنم
تمام لحظه های شیرینی که کنار هم داشتیم را مرور میکنم
ولبخندی بر لبانم می روید
و سپس میرم ...
گویی که از اغاز نبودم.
مهدی قربانی زیناب
برای تو مینویسم
عزیز دل و جانم
برای تو که التیامی برای زخم های بسیارم
برای تو که احتیاجی چون نفس برای زنده ماندنم
و امیدی برای دوباره روییدنم
عزیزقلبم
زیباترینم
خواستم در اغوش بکشم
خواستم نگاهت کنم
دست لای گیسو های افشانت کشم
اما دور بودی ...بسیار دور ......
تو بخندی و من از شوق
بگریم . . .
در هاله های شیری رنگ ماه
به هنگام بارش ظلمات و سیاهی
سرزمینی را دیدم ...
فراتر از باورها
فراتر از اندیشه های مضاعف
تصورش در ذهن ناقص بشریت نمیگنجید
جایی که وهم را بدان راه نبود
بالاتر از خیال ...
من در دور دست ها.به وقت بامدادان
به روشنایی.سرزمینی...
گفت حالا که داری میری
یه حرفی بزن
یه کاری کن تا اروم بگیره این دلم
یه چیزی بگو که در نبودنت قوت قلبم باشه
زل زدم تو چشماش و گفتم
بهت قول میدم ...
که دوباره در یک سرزمینی دیگر
در یک هوایی دیگر
در جهانی که رنگ اسمان...
اخرش
خنده کنان
رقص کنان
می میریم
مهدی قربانی زیناب
صبح است نگارا
سحرت خیر...
دیگر دیر است ...
حالا برای رها کردن و رفتن خیلی دیر است
همچون پیوند نارنج
بر تک ساقه ترنج
من از تو روییده ام ...
جوانه هایم را ببین
من سبز شدم
حال برای رفتن دیر است...
من تا استخوان مبتلا شدم
❤️
حال من اینگونه مپندار . . . عشق ندانی که چه ها کرد . . . .
-- عزیز دلم یک چیزهایی هست که هیچ گاه تو نخواهی فهمید
من ساعت ها ، بلکه روز ها بدون اینکه خودت متوجه بشوی
بی مقدر به تماشایت ایستاده ام
وقت هایی که مشغول انجام کاری بودی و حواست نبود
من گاه مستقیم و گاه زیر چشمی به تو زل...
و ما درد خواهیم کشید
به هنگام دوری
به هنگام فراق
شبانگاه که غم بر سینه هایمان رخت اندازد
درد خواهیم کشید
به راستی که عشق دردناک است