پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به دنیا می آیم از پیشانی اتتا سرنوشت دوباره ی تو باشمزنجره ها را به گردن آویخته امتا زنجیر های عدالت به صدا در آیندو تو در تخمدان یک فانوسبه آشیان من برگردیسر به کوه می گذارم نماز عشقت راو صدای قلبم رااز سنگ به سنگ قله ات بالا می برمبه سرم بیاای بلای خوشبختیای اندیشه ی مناین آزادیست که پا به پای آمدنتاز درد های آدمی پاگرد می سازدو این منم که زیر پایتانبه وسعت جهانبزرگ می شوم....
آهوی منکجای تنت از شب بازمانده استکه راه را گم کرده ای؟آغوش مندیگر انسان نیستو تو می توانی از خطوط تنمخانه ات را پیدا کنیو به جای در، حرف بزنی...